ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

فروغی یسطامی

پیش من کام رقیب از لعل خندان می‌دهد
از یکی جان می‌ستاند بر یکی جان می‌دهد

می‌گشاید تا ز هم چشمان خواب‌آلوده را
هر طرف بر قتل من از غمزه فرمان می‌دهد

می‌کِشد عشقم به میدانی که جان خسته را
زخم، مرهم می‌گذارد، درد، درمان می‌دهد

خوابم از غیرت نمی‌آید مگر امشب کسی
دل به دلبر می‌سپارد جان به جانان می‌دهد

گر چنین چشم ترم خون‌آب دل خواهد فشاند
خانه‌ی همسایه را یک سر به توفان می‌دهد

من که دست چرخ را می‌پیچم از نیروی عشق
هر دمم صد پیچ و تاب آن زلف پیچان می‌دهد

یارب آن موی مسلسل را پریشانی مباد
زان که گاهی کام دل‌های پریشان می‌دهد

وای بر حال گرفتاری که دست روزگار
دست او می‌گیرد و بر دست هجران می‌دهد

هر که می‌بوسد لب ساقی به حکم می‌فروش
نسبت می را کجا با آب حیوان می‌دهد

یک جهان جان در بهای بوسه می‌خواهد لبش
گوهر ارزنده‌اش را سخت ارزان می‌دهد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد