همچنان صیاد را صحرا به صحرا میکشند
آهوان مست جور چشم او را میکشند
زیر بار عشق، قامت راست کردن ساده نیست
موجها باری گران بر دوش دریا میکشند
قصهی انگشتری بیمثلم اما بینگین
دوستان از دست من شرمندگیها میکشند
قامتم هر قدر رعناتر شود، خورشید و ماه
سایهام را بیشتر بر خاک دنیا میکشند
شرک، موری بود بر سنگ سیاهی در شبی
چشمهای ما فقط «رنج» تماشا میکشند
با سلام شعرهای خیلی خوبی اینجا خواندم مخصوصا شعرهای فاضل نظری و یاغی تبار بی نظیر بود اما حیف است که بازدید کننده نداشته باشید لطفا در وبلاگها و سایتهای مختلف اطلاع رسانی کنید
چراغ اول را شما روشن کنید.
با تبلیغات در وبلاگ خودتان
پاینده باشید
یکی از اون چیزای با حالی که پرشین استت داره، اینه که نشون میده بازدید کننده ها از چه لینکی وارد وبلاگتون شدن...