ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

فاضل نظری

پیشانی‌ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

شاید از آن پس بود که احساس می‌کردم
در سینه‌ام پر می‌زند شب‌ها پرستویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می‌افتاد در جویی

از کودکی دیوانه بودم، مادرم می‌گفت:
از شانه‌ام هر روز می چیده است شب‌بویی

نام تو را می‌کَند روی میزها هر وقت
در دست آن دیوانه می‌افتاد چاقویی

بی‌چاره آهویی که صید پنجه‌ی شیری است
بیچاره‌تر شیری که صید چشم آهویی

اکنون ز تو با ناامیدی چشم می‌پوشم
اکنون ز من با بی‌وفایی دست می‌شویی

آیینه خیلی هم نباید راست‌گو باشد
من مایه رنج تو هستم، راست می‌گویی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد