کاش چون حضرت انگور ببینم خود را
که سرِ دارم و از دور ببینم خود را
جان انگور به جز جام نمیانجامد
در من آن هست که منصور ببینم خود را
مردمان خون مرا هر چه که در شیشه کنند
بیشتر نور علی نور ببینم خود را
سرِ از سینه جدا مانده بگیرم بر کف
در شهیدان نشابور ببینم خود را
نیست شیرینتر از آن خواب که بعد از عمری
صبح برخیزم و در گور ببینم خود را
تو شفاعت کن و بگذار که در رستاخیز
با سر زلف تو محشور ببینم خود را
خرقهی تنگ جهان در نظر من پشم است!
کاش در پنبه و کافور ببینم خود را...