ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

رضی‌الدین آرتیمانی - ساقی‌نامه

الهی به مستان میخانه‌ات
به عقل‌آفرینان دیوانه‌ات

الهی به آنان که در تو گُمند

نهان از دل و دیده‌ی مردمند

به دریاکَشِ لُجّه‌ی کبریا
که آمد به شأنش فرود إنّما
به دُرّی که عرش است او را صدف
به ساقیّ کوثر، به شاه نجف
به نور دل صبح‌خیزانِ عشق
ز شادی به اندُه گریزانِ عشق
به آن دل‌پرستان بی پا و سر
به شادی‌فروشان بی شور و شر
به رندان سرمست آگاه‌دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
به مستان افتاده در پای خُم
به مخمور با مرگ در اشتُلم
به شام غریبان به جام صبوح
کز ایشانْست شام سحر را فتوح
کز آن خوب‌رو چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد
که خاکم گِل از آب انگور کن
سراپای من آتش طور کن
خدا را به جان خراباتیان
کزین تهمتِ هستی‌ام وارهان
به می‌خانة وحدتم راه ده
دلِ زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هر سو شدم سر به سنگ آمدم
مِئی ده که چون ریزیش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزان‌تر از دل کند
از آن می که چون عکسش افتد به باغ
کند غنچه را گوهر شب‌چراغ
از آن می که چون عکس بر لب زند
لب شیشه تب‌خاله از تب زند
از آن می که گر شب ببیند به خواب
به شب سر زند از دلِ آفتاب
از آن می که گر عکسش افتد به جان
تواند در آن دید حق را عیان
از آن می که چون ریزیش در سبو
همه قُل هو الله آید از او
از آن می که در خم چو گیرد قرار
برآرد ز خود آتشی چون چنار
مئی صاف ز آلودگیِّ بشر
مبدّل به خیر اندر او جمله شر
مئی معنی‌افروز و صورت‌گداز
مئی گشته معجون راز و نیاز
مئی از منیّ و توئی گشته پاک
شود خون، فتد قطره‌ای گر به خاک
به یک قطره آبم ز سر در گذشت
به یک آه بیمار ما درگذشت
چشی گر از آن باده کوکو زنی
شدی چون از آن مست هوهو زنی
دماغم ز می‌خانه بوئی شنید
حذر کن که دیوانه هوئی شنید
بگیرید زنجیرم ای دوستان
که پیلم کند یاد هندوستان
دماغم پریشان شد از بوی می
فرو نایدم سر به کاوس و کی
پریشان‌دماغیم، ساقی کجاست
شراب ز شب مانده باقی کجاست
بزن هر قدر خواهیم پا به سر
سَرِ مست از پا ندارد خبر
مئی را که باشد در او این صفت
نباشد به غیر از میِ معرفت
تو در حلقة می‌پرستان درآ
که چیزی نبینی به غیر از خدا
کنی خاک می‌خانه گر توتیا
ببینی خدا را به چشم خدا
به می‌خانه آ و صفا را ببین
ببین خویش را و خدا را ببین
بیا تا به ساقی کنیم اتّفاق
درون‌ها مصفّا کنیم از نفاق
چو مستان به هم مهربانی کنیم
دمی بی‌ریا زندگانی کنیم
بگیریم یک دم چو باران به هم
که اینک فتادیم یاران به هم
مغنّی! سحر شد خروشی برآر
ز خامانِ افسرده، جوشی برآر
که افسرد‌ه‌ی صحبت زاهدم
خراب می و ساغر و شاهدم
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من، همه گم کنیم
سرم در سر می‌پرستانِ مست
که جز می، فراموشِ‌شان هر چه هست
فزون از دو عالم تو در عالمی
بدین سان چرا کوتهیّ و کمی
چه افسرده‌ای رنگ رندان بگیر
چرا مرده‌ای آب حیوان بگیر
از این دین به دنیافروشان مباش
به جز بنده باده‌نوشان مباش
چه درمانده‌ی دلق و سجّاده‌ای
مَکِش بار محنت، بِکش باده‌ای
مکن قصّه‌ی زاهدان، هیچ گوش
قدح تا توانی بنوشان و نوش
حدیث فقیهان برِ ما مکن
ز قطره سخن پیش دریا مکن
که نور یقین از دلم جوش زد
جنون آمد و بر صف هوش زد
قلم بشکن و دور افکن سَبَق
بشویان کتاب و بسوزان ورق
که گفته که چندین ورق را ببین
ورق را بگردان و حقّ را ببین
تعالی اللَهْ از جلوه آفتاب
که بر جملگی تافت چون آفتاب
بدین جلوه از جا نرفتی چه‌ای؟
تو سنگی کلوخی جمادی چه‌ای؟
صبوح است ساقی برو می بیار
فتوح است مطرب دف و نی بیار
نماز ارنه از روی مستی کنی
به مسجد درون، بت‌پرستی کنی
رخ ای زاهد از می‌پرستان متاب
تو در آتش افتاده‌ای، ما در آب
ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه
بیابی اگر لذّت اشک و آه
همه مستی و شور و حالیم ما
ز تو چون همه قیل و قالیم ما
دگر طعنه‌ی باده بر ما مزن
که صد مار‌زن بهتر از طعنه‌زن
به مسجد رو و قتل و غارت ببین
به می‌خانه آ و طهارت ببین
به می‌خانه آ و حضوری بکن
سیه‌کاسه‌ای، کسب نوری بکن
چو من گر از آن باده بی‌من شوی
به گلخن در آن رشک گلشن شوی
چه آب است کآتش به جان افکند
که گر پیر نوشد جوان افکند

نظرات 1 + ارسال نظر
mahmood یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 http://eiml.blogfa.com/

salam bozorgvar
az inke dar weblaget hastam kheyli khoshhalam
nemidoonam chera sorate weblaget paine
shayad be khatere mane
haghighatesh az matalebe akhare weblaget kheyli khosham oomad , maloome dasti dar neveshtan dari
ye lotfi kon bekhatere inke nazar gozshtam va bekhatere inke to weblagam kheyli zahmat keshidam ye sar biay va dar morede aghaye seda ebi ye nazar be man bedi
nazaret baram moheme ke migam biyayn
pas montazer hastam ta biayn
bazam migam nazaretoon baram moheme
mamnoon az tavajohetoon

شما با این فینگلیشتان منو تا مرز جنون کشاندید.
چشم سر می زنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد