گفتند از زبان درختان سخن نگو
با خاک از ضرورت باران سخن نگو
گفتند ما که پنجره داریم و آفتاب
پس دیگر از سیاهی زندان سخن نگو
گفتند این زمانه زمان حجابهاست
این گونه از حقیقت عریان سخن نگو
گفتند ما به حکم خدا سر سپردهایم
از وعدهی خلافت انسان سخن نگو
گفتند ما به خاک ترکخورده قانعیم
از جلگهها برای بیابان سخن نگو
گفتند ما به پاکی این برکه دلخوشیم
از جویبار خون و خیابان سخن نگو
گفتم: «چه روزگار غریبیست... آی عشق»
گفتند هم از این و هم از آن سخن نگو