اگرچه دلت عشق را در به رو بست
«صداکن مرا» که «صدای تو خوب است»
خدا روزی از روزهای قشنگش
دلم را گرفت و به یک تار مو بست
همان لحظه بغضی شبیه صدایت
به طرزی غمانگیز راه گلو بست
غمانگیز و بیروح، لبریز اندوه
صدای تو خورشید تَنگِ غروب است
اگرچه دلت لحظهای پیش من نیست
و معجونی از آهن و سنگ و چوب است
نباید بپرسم ولی بیخیالش
عزیزم چرا این قدر عشق خوب است؟