خدا نخواست نگاه تو بیکران باشد
زمین اجازه ندارد که آسمان باشد
به درد سفرۀ آغوش من نخواهد خورد
تنی که هر شبه مهمان این و آن باشد
کنون که شانه تو لایق سر من نیست
چه بهتر است که بالشت این و آن باشد
هزار شکر که پای بهار ما یخ زد
تبرزنی که هوس داشت باغبان باشد
سمند خاطر مردی که گرم تاختن است
درست نیست که علاف مادیان باشد
مرنج از من اگر راندمت کبوترکش
درخت دوست ندارد کلاغدان باشد
مرا حواله به این بیستون کن و بگذار
که عشق، قصۀ شیرین خسروان باشد