ترسم این است که این قصه به آخر نرسد
ترسم این است که خورشید به خاور نرسد
ترسم این است که این جمع پریشان شود و
خبر مرگ برادر به برادر نرسد
یارب این قصۀ پُرغصه به آخر برسان
خبر مرگ برادر به برادر برسان
خشکشاخم همه بر بیبَریَم میخندند
امرَدان نیز به لوطیگریم میخندند
من ابرقدرت اقلیم نبودن شدهام
زیردستان همه بر برتریم میخندند
من نبودم تب پرپرشدنم با من بود
که توانستن من در نتوانستن بود
بگذار اول این قصه به آخر برسد
خبر مرگ برادر به برادر برسد
ای یهودای نه مومن! سخنم سوخت بیا
ای نه یار ای نه برادر! کفنم سوخت بیا
عجب این قوم، غرور پدرانم را کشت
وطنم سوخت برادر! وطنم سوخت بیا
ای برادر نکند قاطی صفها شدهای؟
نکند نانخور این قحطشرفها شدهای؟
نکند شاعر این قافیهدزدان شدهای؟
یا قلمبارۀ این واژهبهمزدان شدهای؟
منقبتخوانی این عربدهکشها جرم است
داو سیمرغی این گونه شپشها جرم است
صلح با فتنهگی فتنهفروشان جرم است
سجده بر دامن سجادهبهدوشان جرم است
بانگ یاربربتان گوش جهان را جر داد
هالۀ نور شما کون و مکان را جر داد
چند ده قرن گذشته است که افضا شدهایم
پیشوپسپارهترین امّت دنیا شدهایم
ماچگان داعیهداران خدایی شدهاند
فاتح قلۀ مادربهخطایی شدهاند
ای برادر نکند قاطی صفها بشوی؟!
بروی نانخور این قحطشرفها بشوی؟!
ای برادر! یله کن این نهمقدسها را
یله کن! تا بسپوزند مخنثها را
ای برادر! یله کن! بلکه خجالت بکشند
بلکه این لوطیکان دست بر آلت بکشند
ای برادر! یله کن صحبت ابلیسان را
یله کن صحبت این فرج و دُبرلیسان را
منقبتخوانی این عربدهکشها تا کی؟
لاف سیمرغی این گونه شپشها تا کی؟
باغبانخوانی این هرزهعلفها تا چند؟
همهچیدانی این بیضهبهکفها تا چند؟
ترسم این غایله آخر به جنون ختم شود
سر سودایی من نیز به خون ختم شود
ای برادر دهنآلوده شو و پاک بمان!
نخل این خاکی، پس نخل همین خاک بمان!
ای خوشا خاک شدن خاک شدن خاک شدن!
ای خوشا شاعر مشتی خس و خاشاک شدن!....
باز هم اول این قصه به آخر نرسید
باز هم شب شد و خورشید به خاور نرسید
دگران فاتحه خواندند و گذشتند و هنوز
خبر مرگ برادر به برادر نرسید