من ماندم و من ماندم و این نابرادرها
من ماندم و من ماندم و این دستخنجرها
من ماندم و این گلۀ پادرهوابنویس
من ماندم واین کوتهان میرزابنویس
من ماندم و مشتی نباید گفت امرَدمَرد
من ماندم و این گوسپندان تمدنگرد
این هفتسرهای دوپا، این جوجهشاعرها
این تا کماکان تا ابد تا باد قاطرها
من ماندم و بنویس مشتی رند پالاندوز
مشتی قلمباره، دهنپاره، گریبانسوز
من ماندم و من ماندم و من ماندم و بنویس
من ماندم و من ماندم و من ماندم و ابلیس
آغوش من طعم تعفّن دارد از باران
طعم تعفّن دارد از آغوش نایاران
آغوش من طعم نباید گفت را دارد
از اندکان کوتهبنویس، بسیاران
رجّالگان در جای جای شهر میخوانند
شعر بلند عشق را در مدح کفتاران
من دور میریزم شما بیپیشوپسها را
در منجلاب نخوت از خویشبیزاران
درد مرا بر بالهای بیکسی بنویس
شاید بخوانند این مباداهای بیباران
درد مرا بر بالهای بیکسی بنویس
درد مرا بر برگبرگِ اطلسی بنویس
درد مرا برگریهبغضِ بیتو بیآرام
بر ابرهای کولی دلواپسی بنویس
بر آسمان بیعقاب این مترسکها
درد مرا چون زخم چنگ کرکسی بنویس
بنویس که داری به دادم میرسی بنویس
بنویس که داری به دادم میرسی بنویس
ایثار کن بنویس اینها واژهدزدانند
این خاکبرسرها همان دفتربهمزدانند
اینها جنونت را به اقیانوس میریزند
در خواب بیپروانهات کابوس میریزند
من وارث کابوسهای بیتوبارانم
فرزند نامشروع جبراییل و شیطانم
دستان من بوی بزرگ بیتویی دارد
من همچنان قربانی قهر خدایانم
گهوارههای خالی از موسای شعرم را
بر آبهای نیلگون گریه میرانم
معجونی از بسیارهای بیتو نابسیار
من نیمهحیوان، نیمه شیطان، نیمهانسانم
درد مرا بر بالهای بیکسی بنویس
بنویس من تبعیدی عشق تو میمانم
من میروم تبعیدی شهر شما باشم
پروازگرد ابرها و بادها باشم
میرم تموم دلخوشیهامو بسوزونم
میرم شبای قحط رویامو بسوزونم
میرم که با کبریتهای نیمسوز درد
ته مونده خواب درختامو بسوزونم
میرم کفنخواب تموم قبرها باشم
میرم تن کابوسپیمامو بسوزونم
درد منو رو برگبرگ اطلسی بنویس
میرم تموم اطلسیهامو بسوزونم
میرم از این چیزی که هستم هستتر باشم
بنبستتر، بنبستتر، بنبستتر باشم