بیان نامرادیهاست اینهایی که من گویم
همان بهتر به هر جمعی رسم کمتر سخن گویم
شب و روزم به سوز و ساز عمر بیامان طی شد
گهی از ساختن نالم، گهی از سوختن گویم
خدا را مهلتی ای باغبان تا زین قفس گاهی
برون آرم سر و حالی به مرغان چمن گویم
مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها
غم بیهمزبانی را برای کوهکن گویم
بگویم عاشقم، بیهمدمم، دیوانهام، مستم
نمیدانم کدامین حال و درد خویشتن گویم!
از آن گمگشته من هم، نشانی آور ای قاصد
که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم
تو میآیی به بالینم، ولی آن دم که در خاکم
خوشآمد گویمت اما، در آغوش کفن گویم
اینقد زحمت کشیدین عکس شعرا رو هم کنار شعرشون بذارین
بازم تشکر