خدایا تو بوسیدهای هیچگاه
لب سرخفام زنی مست را
ز وسواس لرزید دندان تو
به پستان کالش زدی دست را
خدایا دلت خواست تا نیمه شب
به فنجان نافش بریزی شراب
لب خویش بر جام نافش نهی
بنوشی بدان سان که گردی به خواب
خدایا تو بوسیدهای هیچگاه، لب سرخفام زنی مست را
ز وسواس لرزید دندان تو، به پستان کالش زدی دست را
خدایا دلت خواست تا نیمه شب، به فنجان نافش بریزی شراب
لب خویش بر جام نافش نهی، بنوشی بدان سان که گردی به خواب
خدایا تو لرزیدهای هیچگاه، به محراب کمرنگ چشمان او
شنیدی تو بانگ دل خویش را، ز تاریکی سینهی تنگ او
خدایا شبی شد که مدهوش و مست، ره خانهی خویش را گم کنی
بکوبی در روسپیخانهها، به میخانهها سجده بر خم کنی
خدایا تو هیچ از زنی خواستی، که تا صبح خوابد در آغوش تو
سحر مست برخیزی از بسترش، گناهش بود جمله بر دوش تو
خدایا شب تیرهی تیرماه، گرفتهاست شهوت گریبان تو
کنی روی سوی خوابگاه زنی، تپد قلب و بر لب رسد جان تو
خدایا تو گرییدهای هیچگاه، به دنبال تابوتهای سیاه
ز چشمان خاموش پاشیدهای به چشم کسی خون به جای نگاه
تو ای ایزد رانده از دردها، چه دانی که احساس و اندوه چیست
شبی گر بیایی به میخانهها، بگویی خدای شما کیست کیست
دریغا تو احساس اگر داشتی، دلت را چو من مفت میباختی
برای خود ای ایزد بی خدا، خدایی دگر میساختی
متن جالبی بود. خودت نوشته بودی؟ به منم سر بزن .خوشحال میشم.
نه، شعر از نصرت رحمانی است و قبل از انقلاب سروده شده است.
در اوج زمانی که کفرگویی و کل کل با خدا نشانه روشنفکری بود.
خدا...
ورژن این یکی دیگه جدیدتر بود...:))