ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

محمدمجتبی احمدی

دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم

بعد یک عمر که ماندیم... که عادت کردیم

دست‌هامان همه خالی... نه! پر از شعر و شرر

عشق فرمود: بیایید، اطاعت کردیم

خاک‌آلوده رسیدیم به آن تربت پاک

اشک‌آلوده ولی غسل زیارت کردیم

گفته بودند که آرام قدم برداریم

ما دویدیم... ببخشید... جسارت کردیم

ایستادیم دمی پایِ درِ «باب‌الرأس»

شمر را - بعد سلامی به تو- لعنت کردیم

سهم‌مان در حَرَمت یک‌سره سرگردانی

بس که با قبلۀ شش‌گوشه عبادت کردیم

تشنه بودیم دوبیتی بنویسیم برات

از غزل‌باری چشمان تو حیرت کردیم

هی نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم و نشد

واژه‌ها را به شب شعر تو دعوت کردیم

همه با قافیۀ عشق مصیبت دارند

از تو گفتیم اگر ذکر مصیبت کردیم

وقت رفتن که حرم ماند و کبوترهاش

بی‌پروبال نشستیم و حسادت کردیم

و سری از سر افسوس به دیوار زدیم

و نگاهی غضب‌آلود به ساعت کردیم

تا قیامت بنویسیم برای تو کم است

ما که در سایۀ آن قامت، اقامت کردیم

بین‌مان باشد آن شب... ما... بین‌الحرمین

از چه با زینب و عباس و تو صحبت کردیم

کاش می‌شد که بمانیم؛ ضریحت در دست...

دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد