ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

رهی معیّری

نه وعده وصلم ده، نه چاره‌ی کارم کن
من تشنه آزارم، خوارم کن و زارم کن

مستانه بزن بر سر سنگ، پیمانه عیشم را
وز اشک سحرگاهی، پیمانه‌گسارم کن

تا هر خس و خاشاکی، بوی نفسم گیرد
سرگشته به هر وادی، چون باد بهارم کن

خونابه دل تا کی، در پرده کشم چون گل؟
از پرده برونم کِش، رسوای دیارم کن

خاک من مجنون را، در پای صبا افشان
دامان بیابان را، مشکین ز غبارم کن

گر شادی دل خواهی، آرام «رهی» بِستان
ور خاطر من جویی، خون در دل زارم کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد