ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
آن را که به سر، شور و به دل، کیفیتی نیست
گر هست هزارش هنر، انسانیتی نیست
آن لب که تر از باده نشد، هیزم خشک است
آتش بزنیدش که در او خاصیتی نیست
دل، جمله مسخّر شدهی عشق شد ای عقل
زین ملک برون رو که در آن تمشیّتی نیست
جز عشق میاموز به اطفال طریقت
بس تجربه کردم به از این، تربیتی نیست
مشکن قدح اهل دل ای شیخ ریایی
در مذهب ما بدتر از این معصیتی نیست
فرخنده عروس است نکو گفته «عمان»
کز زیور همسایه بدو عاریتی نیست
سلامی چو بوی خوش جوراب لرها (بعد از یک روز پر کار)
خوببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب بید!