ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

محمود اکرامی

عید است و می‌وزد نفس روشن بهار
جاری ست آب و آینه از دامن بهار

آب زلال، آینه‌ی بید پیر شد
پلکی تکاند چشمت و شهری اسیر شد

عید است از حوالی اسفند می‌روم
تا عشق، تا ترانه و لبخند می‌روم

آغوش می‌گشایم و آغاز می‌شوم
مثل دریچه رو به سحر باز می‌شوم

عید است و باید از نفس گل مدد گرفت
از نغمه‌های قدسی بلبل مدد گرفت

باید ترانه، صحبت پنهان ما شود
باید زبان عشق، غزل‌خوان ما شود

باید کنار پنجره رفت و سپید شد
باید به بام عشق بر آمد، شهید شد

عید است و من شبیه نگاه تو، روشنم
سر شارم از بهار، پر از سرو و سوسنم

جاری‌ست از زلالی پیراهنم، غزل
می‌بارد از نگاه و دل روشنم، غزل

عید است و عشق می‌وزد از چار‌سوی من
گل کرده رود گم‌شده‌ای در گلوی من

عید است و آسمان و زمین، لاله‌پرور است
هفت آسمان، سپیدی بال کبوتر است

پر گشته از زلالی خورشید، ساغرم
سرشار از آسمان، پَر بال کبوترم

گل می‌شوند ماسه و شن زیر پای من
کف می‌زنند برگ درختان برای من

دی رفته، خیمه در نفس عید می‌زنیم
عید است پنجه بر دف خورشید می‌زنیم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد