ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
کارِ جهانِ خراب از بادا ـ مبادا گذشته
آخر چهگونه بگویم: آب از سرِ ما گذشته
در انتظارِ رسولاند این قومِ در خود معطّل
غافل از اینکه پیمبر از نیل تنها گذشته
این خطّ سرسبزی و این باغ و بهاران ـ ببینید!
یعنی که رودِ زلالی روزی از اینجا گذشته
در پای عهدی که بستیم ـ ای عشق! ـ ما با تو هستیم
یکشب غریبانه بگذر، بنگر چه بر ما گذشته
آن خشکسالی تو را هم خوار و خسیسانه پرورد؟!
پنهان مکن گندمت را ... روز مبادا گذشته
اُفتان و خیزان و سوزان بادی وزید از بیابان
میگفت مجنونِ خسته از خیرِ لیلا گذشته
در نسخهی آخرینم، دلخون طبیبم نوشته
باید مدارا کنی، مرد! کار از مداوا گذشته
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 19:09
آقا خیلی حال کردیم عالی بود از نگاه منحصر به فردت که همیشه توی شعرات هست اینجا هم استفاده کردی چشم مایی