ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

وحید طلعت

بی نگاهِ عشق، مجنون نیز لیلایی نداشت
بی مقدس مریمی، دنیا مسیحایی نداشت

بی تو ای شوق غزل‌آلوده‌ی شب‌های من
لحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشت

آن قدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شوم
کاش چشمان تو هم این قدر زیبایی نداشت

این منم پنهان‌ترین افسانه‌ی شب‌های تو
آن که در مهتاب باران، شوقِ پیدایی نداشت

در گریز از خلوت شب‌های بی‌پایان خود
بی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم
زیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشت

پشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بود
قایقی می‌ساختم آن جا که دریایی نداشت

پشت پا می‌زد ولی هرگز نپرسیدم چرا
در پس ناکامی‌ام تقدیر، جاپایی نداشت

شعرهایم می‌نوشتم دست‌هایم خسته بود
در شب بارانی‌ات یک قطره خوانایی نداشت

ماه شب هم خویش می‌آراست با تصویرِ ابر
صورت مهتابی‌ات هرگز خودآرایی نداشت

حرف‌های رفتنت این قدر پنهانی نبود
یا اگر هم بود، حرفی از نمی‌آیی نداشت

عشق اگر دیروز روز از روز‌گارم محو بود
در پسِ امروز‌ها دیروز، فردایی نداشت

بی تو اما صورت این عشق، زیبایی نداشت
چشم‌هایت بس که زیبا بود، زیبایی نداشت
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد