شده تقدیر کسی باشی و قسمت نشود؟
سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟
پشت یک قلب به ظاهر خوش و یک خندهی تلخ
شده زنجیر کسی باشی و قسمت نشود؟
در میان تپش آینه پنهان شوی و
روح و تصویر کسی باشی و قسمت نشود؟
شده در اوج جوانی، با همین ظاهر شاد
تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود؟
شده آزاد و رها باشی و تا عمق وجود
رام و تسخیر کسی باشی و قسمت نشود؟
میشود با همهی ریشه و رگهای تَنَت
سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟
الای
باید قسمت بشود ، برای عشق دو طرفه باید جنگید ، تعلل و سستی کنی پی هوس بودی نه عشق
بعضی وقت ها قراره نشود...
دقیقا الان شده و قسمت نشود
بعضی وقت ها با تمام تلاش بازهم قسمت نشود
شده شده
ها...دقیقا!
شد وقسمت نشد وپیرشدم
تاگلو خمار افیون ؛ازهمه سیرشدم
کس نیامدبه برم که چرا؟حال توچیست؟
سوختم؛خاک شدم؛ازهمه دلگیر شدم
شده عاشق شوی و قسمت بودن نشود؟
سال ها فکر کسی باشیو قسمت نشود؟
پشت یک چهره ی خوشحال به ظاهر سرحال
شده مجنون کسی باشی قسمت نشود؟
غرق در موج تلاطم شوی و
عاشق دیدن یارت شوی، قسمت نشود؟
شده در اوج جوانی، با همین ظاهر شاد
تا گلو پیر کسی باشیو قسمت نشود
شده ازاد و رها باشی و تا اخر عمر
در بند کسی باشی و قسمت نشود؟
میشود با همه ی صبر و تلاشم، هنوز
سال ها گیر کسی باشم و قسمت نشود؟
تقابل شعری
شده با بغض بخندی و تمام تن تو
شود از چنگ زمان سرد و دلش خون نشود؟
شده گاهی بنوازی و صدایت از درد
نشود باز و شبی گاه خیالت نشود؟
شده تنها شوی و درد سر سنگ مزار
بگروید ز غمم باز شبت روز شود؟
شده گاهی بزنم چنگ سر گونه و باز
با دگر باشی و غم باز ب یادت نشود؟