ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

شهراد میدری

من خیس باران باشم و در را به رویم وا کنی
عطر تمشک و پونه را با خنده‌ات معنا کنی

مانند برگ و شبنمی، سرد از هوای نم‌نمی
در خود بلرزم تا کمی در دست‌هایم «ها» کنی

بگذاری آن سو صندلی، محو هوای مخملی
با چوب‌های جنگلی، شومینه‌ای بر پا کنی

کتری و رقص شعله‌ها، آویشن و هل در هوا
یک سینی از عشق و صفا، سهم من تنها کنی

فنجان، پُر از چایی شود، از من پذیرایی شود
عصرم تماشایی شود وقتی سری بالا کنی

یک عمر زن باشی ولی، غرق سخن باشی ولی
دلتنگ من باشی ولی، با خنده‌ای حاشا کنی

حالی به حالی جای گل، رقص شمالی جای گل
بر روی قالی جای گل، نقش نگار ایفا کنی

آیینه‌ای بگذاری و دل بر دلم بسپاری و
آن شانه را برداری و با تار مو غوغا کنی

مو‌جنگلیِ تا کمر! با روسریِ مه به سر
ای وای اگر چشمت خزر، لب را قزل‌آلا کنی

با مزه‌ی توت ملس، با شعر حافظ همنفس
رقص الا یا ایها الساقی ادر ودکا کنی

ای جویبار زمزمه، ای مستی بی‌واهمه
اصلاً که گفته این همه آیینه را زیبا کنی؟

جرم من عاشق بودنم، شلاق مویت بر تنم
بهتر که این حد خوردنم را زودتر اجرا کنی

چیدی گل مهتاب را، تا پشت پلک خواب را
سهم هزاران قاب را تصویری از رویا کنی

من صبح شعری خوانده‌ام، شاید تو را گریانده‌ام
تا جای خالی مانده‌ام یک شاخه گل پیدا کنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد