ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
به بند میکشدم هر دمی به آزاری
زمانهی قدری، روزگار غدّاری
مرا یه پند مبند ای رفیق! من اینم:
بدم؟ عبوسم؟ مغرور و سرکشم؟ آری!
دلم به وعدهی همراهی که خوش باشد؟
که نیست پشت سرم غیر سایهام، یاری
اگر که بود رفیق شفیق، معدودی
اگر که هست فریب رفیق، بسیاری
نشسته بر جگرم زخمهای حیله و نیست
به گوش منتظرم نعرههای عیّاری
«به شانههای کسی غیر خویش، تکیه مکن»
مرا نهیب زد و ریخت کهنهدیواری