ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

نظامی گنجوی

زخم چو بر دل رسید، دیده پر از خون چراست؟
چون تو درون دلی، نقش تو بیرون چراست؟

خود به جهان در، مرا، یک دلکی بود و بس
ما همه چون یک‌دلیم، قصد شبیخون چراست؟

چون به ترازوی عشق هر دو برابر شدیم
مهر تو کم می‌شود، عشق من افزون چراست؟

پیشترک مرمرا دوست‌ترک داشتی
من نه هم‌آن دوستم؟ دشمنی اکنون چراست؟

بر همه خسته‌دلان دادگری کرده‌ای
چون به «نظامی» رسید قصد دگرگون چراست؟