-
سودابه مهیجی
سهشنبه 8 مهرماه سال 1393 01:52
تا نفسگیرم نکرده گریههای این غروب سرخی آفاق را از چشمهای من بروب گم شوم شاید شبیه وعدهی دیدار در بادهای بیشمال و آسمان بیجنوب هیچ بیداری شبیه رسم این دیدار نیست نیمهشبهایی که میبینم تو را در خواب، خوب نیمهشبهایی که ماه از حسرت دیدار تو میکند در نقرهزار خوابهای من رسوب قحطسال عشق هم آمد عزیزا! پس چه شد...
-
بهمن صباغزاده
شنبه 5 مهرماه سال 1393 23:30
گلخانه میگردد فضای خانه از بویت کم کرده روی دشتی از گل را گل رویت سرخی روی گونههایت لالهی خودرو کندوی لبریز از عسل، چشمان جادویت محو تماشای توام از بس هماهنگ است عنّابی لبهایت و زیتونی مویت جان مرا در دست داری و به هم وصل است نبض من و آهنگ موزون النگویت هر روز با پیغمبر چشمان تو همراه هر شب فریبم میدهد شیطان...
-
جواد نعمتی
شنبه 5 مهرماه سال 1393 13:10
در من اگر چه خاطرهای زنده مانده است سنگی، کبوتران دلم را پرانده است یعنی اگر به روی تو لبخند میزنم دستی به زور، خنده به کامم نشانده است
-
بهمن صباغزاده
جمعه 4 مهرماه سال 1393 11:14
هر چند دایم لای چرخ عاشقان چوب است با این وجود احوالمان - شُکر خدا - خوب است من با دلم دیوانهات هستم نه با عقلم در کارزار عشق، بیشک، عقل مغلوب است هر بوسهات بر بازویم حِرز یمانی شد عاشق همیشه در پناه امن محبوب است لب باز کردی و دلم صد باغ گل وا شد لبخندهایت موج مروارید مرغوب است باری، ملالی نیست تا وقتی که میخندی...
-
جواد نعمتی
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1393 11:31
رخسارهاش سیساله اما پاک و کودک بود قربانی یک ارتباط نامبارک بود میگفت اهل هر چه فکرش را کنی هستم اما خودش اهل محلی سمت قلهک بود دستش دعا میشد دوا میشد و گل میداد من باغ بیبر بودم و دنیا مترسک بود
-
ماشاءالله دهدشتی
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1393 07:39
راه میافتد به دنبالت اگر بسیار چشم نور خورشیدی! که دارت با تنت پیکار چشم باغبانم، حاصل یک عمر سعی و کوشش است آی گلچین غریبه، از گُلم بردار چشم راز ما نقل و نبات گعدهی همسایههاست یا تو جایی گفتهای یا داشته دیوار چشم • با نگاهی میتوان فهمید وقت رفتن است بارها گفتی برو! ماندم ولی اینبار، چشم! میروم پنهان شوم، دیگر...
-
ناصر حامدی
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 09:17
مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده شدهام بیرمق و غمزده و تا خورده اخم کن، زخم بزن، تلخ بگو، سر بشکن قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند؟ بس که آب و نمک از سفرهی دریا خورده عشق، داغ است و دوای تن سرد من و تو دور آتش بنشینیم دو سرما خورده؟ • برسانید به یوسف که سرافراز شدی هر چه سنگ است به...
-
جواد نعمتی
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 09:12
آرام و بیبهانه نشست و نفس کشید دور خودش برای همیشه قفس کشید چیزی نگفت و قطرهی اشکی چکید و بعد در سینهاش نوازش عشقی عبث کشید باران شد و طراوت خود را به من سپرد دست مرا گرفت و به دشت طبس کشید شهریور تنش هیجانی همیشه بود مرداد دستهای مرا بوالهوس کشید نارس نبود میوهی جامانده بر درخت پس اشتیاق چیده شدن را ملس کشید خود...
-
شهراد میدری
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1393 12:41
تاج مویت دستباف از شهر تبریز آمده زرد و نارنجی، طلارنگ و دلانگیز آمده چشمهایت امپراتوریِ عشقی گمشده سرمهدان نقره با باران یکریز آمده نازخاتون آپادانایی و خونخواه عشق فر بشکوهت سپاهی غرق تجهیز آمده لشکری پا در رکاب تو درختان صف به صف تیغی از شاخه به دست و پا به مهمیز آمده خشخش برگ است و باد از تیسفون تا پارسه...
-
سورنا جوکار
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 08:25
نخواهی دید جز من در کسی این سربهراهی را برای بردن دریا بیاور تنگ ماهی را جدا کردی مسیر خویش را از من، ولی دستی به هم پیوند داده انتهای این دوراهی را مرا میخواهی اما در مقابل شرط هم داری دوباره زنده کردی دورهی مشروطهخواهی را برای دیدنت فرقی ندارد راه و بیراهه به مقصد میرسانم هر مسیر اشتباهی را به عشقت هر کسی شاعر...
-
جواد نعمتی
شنبه 29 شهریورماه سال 1393 16:49
من مرد مردادم تو زیباروی پاییزی شهریور مابینمان دلگیر میماند چشمانت از آیینه و موهایت از شانه میریزد و دنیا در این تصویر میماند
-
شیرین خسروی
جمعه 28 شهریورماه سال 1393 21:29
بگو که عمر مرا نقش روی آب کنند از آن دقیقه که دیدم تو را حساب کنند بگو غبار غم از روی ماه بردارند ستاره بر سر گیسوی آفتاب کنند اسیر عشق شدم، طوطیان خوشسخنت بگو برای نجات دلم شتاب کنند تمام خواهش من از غم تو یک شعر است نخواه بیتو قوافی مرا جواب کنند اگر نشستم و دیدم چهگونه میخواهند هر آنچه ساخته بودیم را خراب کنند...
-
زهرا شعبانی
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1393 22:41
ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻏﺼﻪﺗﺮﺍﺷﯽ ﻧﮑﻨﻢ ﻓﮑﺮ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﻧﮑﻨﻢ ﻓﮑﺮ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺳﺮ ﻇﻬﺮ ﺭﻭﯼ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﺩﻟﻢ ﺁﺏ ﺑﭙﺎﺷﯽ ﻧﮑﻨﻢ ﺣﻮﺽ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺭﺍ ﮔﺮ ﭼﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮔِﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﮐﺎﺷﯽ ﻧﮑﻨﻢ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺯﺧﻢ ﺟﮕﺮﺳﻮﺯﻡ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍین همه ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺣﻮﺍﺷﯽ ﻧﮑﻨﻢ
-
شیرین خسروی
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1393 00:28
نه رقص بیارادهی چینهای دامنم نه رد بوسهای که به جا مانده بر تنم نه تاج گل، نه تور، نه پیراهن سفید نه رنگ تازهای که به موهام میزنم چیزی به جز خیال تو باعث نمیشود گاهی به یاد داشته باشم که یک زنم وقتی که هستی و شب و روزم پر از غم است وقتی تو را نداشته باشم چه میکنم؟ ای بادها! چهگونه به من یاد میدهید این خانه...
-
شهراد میدری
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1393 00:24
شب است و باز هم آهم بلند است نفس بیجرعهای در سینه، بند است صد و هجده؟ بفرما، من خمارم کد انگور نیشابور، چند است؟
-
آرش شفاعی
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 00:59
به غیر از بیتهایی بیسروسامان نمیگفتیم اگر ما شاعران از عاشقیهامان نمیگفتیم جهان را ما برای آدمیدلخواهتر کردیم جهنم بود اگر از عشق با انسان نمیگفتیم میان غارها و دخمهها این قصه گم میشد اگر از شهریار شهر سنگستان نمیگفتیم اگر داش آکل از راز دلش حرفی به ما میزد سر مویی از آن را با خود مرجان نمیگفتیم سحر...
-
فرهاد صفریان
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1393 22:59
با چتر آبیات به خیابان که آمدی حتماً بگو به ابر، به باران که آمدی نمنم بیا به سمت قراری که در منست از امتداد خیس درختان که آمدی امروز، روز خوب من و روز خوب توست با خندهروییات بنمایان که آمدی فوارههای یخزده یکباره وا شدند تا خورد بر مشام زمستان که آمدی شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو مانند ماه تا لب ایوان که...
-
محمدحسین ملکیان
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 23:26
فدﺍﯼ ﺁﻥ ﮔﻞ ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﻣﻮﯼ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﺖ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺁﺷﻔﺘﮕﯽ، ﺩﺳﺘﯽ ﺑﮑﺶ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻧﺖ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻣﻮ ﻃﻨﺎﺏ ﻣﺤﮑﻤﯽ ﻣﯽﺑﺎﻓﺘﯽ، ﺣﺎﻓﻆ- ﻧﻤﯽﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﯽﺗﺮﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﭼﺎﻩ ﺯﻧﺨﺪﺍﻧﺖ ﺍﮔﺮ ﻗﺪﻗﺎﻣﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺻﻒ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﻧﻤﯽﺑﺴﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺧﯿﺎﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﯾﺪ ﺑﺎ ﺗﮑﺒﯿﺮﮔﻮﯾﺎﻧﺖ ﭘﯽﺍﺕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻮﻟﻮﯼﻫﺎ ﺗﺎ ﻏﺰﺍﻟﯽﻫﺎ ﻣﻼﮎ ﻋﺎﺭﻓﺎﻥ ﻭ ﻓﯿﻠﺴﻮﻓﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺳﻌﺪﯼ...
-
حسین جنّتی
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 23:15
گاه در گُل می پسندد، گاه در گِل میکشد هر چه آدم میکشد، از خامی دل میکشد گاه مثل پیرمردان، ساکت است و باوقار گاه مثل نوعروسان، بیخبر کِل میکشد کجرویهای «فُضیل» این نکته را معلوم کرد: عشق حتی بار کج را -هم- به منزل میکشد موجهای بیقرار و گوشماهیها که هیچ عشق، گهگاهی نهنگی را به ساحل میکشد دوست، مست و چشم...
-
محمد سلمانی
شنبه 22 شهریورماه سال 1393 00:31
آیا تو نیز دردسری چند میخری؟ یعنی دلی ز دست هنرمند میخری؟ قلبی پر از غرور ز مردی بهانهگیر او را که بیبهانه شکستند میخری؟ بنشین و عاقلانه بیندیش خوب من دیوانهای رها شده از بند میخری؟ یک لحظه آفتابی و یک لحظه ابر محض آمیزهای ز اخم و شکرخند میخری؟ باری به حجم عاطفه بر دوش میکشی؟ دردی به وزن کوه دماوند...
-
مهدی فرجی
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1393 02:42
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی مست با این، بغلِ آن شده باشی جایی بله! یک روز تو هم حال مرا میفهمی چون که در آینه، حیران شده باشی جایی بیگناهیست که تهمت زده باشند به او باد، وقتی که پریشان شده باشی جایی ماهِ من! طایفهی روزهبگیران چه کنند؟ شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی صورت پنجره در پرده نباشد از شرم...
-
الهام گُردی
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 00:19
دوستم داشته باش بىدلیل با عکسهاى دو نفرهاى که دست انداختهاند به دور تنهایى خود با هزاران سیاهپوستى که زیر روسرىام توطئهی باد را دموکراسى مىدانند به خیابان بیا و قدم بزن با کفشهاى ملى زنى که فیلهاى زیادى را ترسانده است در جیبهایت بریز دستهایم را به سینما برو به پارک یا به هر جایى دیگر و با کوچکى انگشتهایم...
-
مسعود جعفری
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 01:20
این غمی که در بَر و برابر من است سالهاست خواهر و برادر من است روزها شبیه بغض در گلوی من شب که میرسد میان بستر من است با تولد نسیم و صبح هر بهار باغبان غنچههای پرپر من است گوش کن عزیز من ببین غم مرا از غمی که در نگاه مادر من است از غمی که شکل من شدهست و سالهاست میهمان کلبهی محقر من است از غمی که تا غروب روی میز...
-
علیرضا قنبری
دوشنبه 17 شهریورماه سال 1393 04:35
هر چند که در شهر تو بازار زیاد است باید برسم زود... خریدار زیاد است من دربهدرِ پنجرهفولادم و دیریست بین من و آن پنجره، دیوار زیاد است آن قدرکریمی که بدهکار تو کم نیست آن قدر کریمی که طلبکار زیاد است پاییز رسیدم به حرم، با همه گفتم: اینجا چهقدر چادر گلدار زیاد است با بار گناه آمدهام مثل همیشه با بار گناه آمدم؛...
-
محمد سهرابی
دوشنبه 17 شهریورماه سال 1393 02:01
تمرین لب مکیدن من، لب گزیدن است حسرت؛ مقدمات به جانان رسیدن است هر چند خلق، دوختهاش را کُند پسند در سِلک ما لباس برای دریدن است دیدی که منّت تو بدون رقیب نیست گیسو و آه نیز برای کشیدن است بگشای خاک خویش و سرت را ز من بگیر گوهر که رو شدهست برای خریدن است دل در هوای آن لب صد بند میپرد از روی بند کار پرنده پریدن است...
-
میثم امانی
شنبه 15 شهریورماه سال 1393 23:19
صبح، روزی پشت در میآید و من نیستم قصهی دنیا به سر میآید و من نیستم یک نفر دلواپسم این پا و آن پا میکند کاری از من بلکه بر میآید و من نیستم خواب و بیداری... خدایا باز هم در میزند نامههایم از سفر میآید و من نیستم هر چه من میآمدم تا نبش کوچه، او نبود روز آخر یک نفر میآید و من نیستم در خیابان، در اتاقم، روی...
-
قاسم صرافان
شنبه 15 شهریورماه سال 1393 08:31
جان عاشق یک طرف، یک موی لیلا یک طرف کوچهی محبوب یکسو، کلّ دنیا یک طرف مثل مجنون تار میبیند جهان را چشم من میکشی از پنجره تا پردهها را یک طرف گردنم کج میشود، یک شهر میریزد به هم تا که میریزد چوناین آن زلف زیبا یک طرف غرق در تعبیر خواب گیسوی آشفتهات یک طرف صورتنگاران، اهل معنا یک طرف در مصافی نابرابر میکِشد...
-
محمد شریف
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 12:53
نسیمی روی دوشش میهمان شد... استراحت کرد پس از آن روسری از روی مویش رفع زحمت کرد دهانم را به صرفِ بوسهای از طعم لبهایش به لبخندی به این مهمانیِ پرشور دعوت کرد به آرامی پریشان کرد خاطرجمعیِ ما را اصولِ دلبری را موبهمو امشب رعایت کرد برایم شیطنت میکرد و روی شانه میآمد گمانم گفت سنگین باش... مویش را نصیحت کرد به من...
-
امیرعلی سلیمانی
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1393 08:40
عجیب نیست جهان را تنت به باد دهد تمام دین مرا دامنت به باد دهد عجیب نیست که افسانههای کنعان را شمیم دلکش پیراهنت به باد دهد عجیب نیست که دیوار سخت ایمان را دوباره روسری روشنت به باد دهد لباسهای تو بر بند، پنبهزاراناند که شال و روسریات جمع برف و باراناند چهقدر روسریات با بهار همدست است که زلفزلف تو با آبشار...
-
حامد عسکری
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1393 08:17
یک سینه حرف هست، ولی نقطهچین بس است بانو! دل و دماغ ندارم... هماین بس است یک بار زخم خوردم و یک عمر سوختم کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است عشق آمدهست، عقل برو جای دیگری یک پادشاه، حاکم یک سرزمین بس است ظرف بلور! روی لبت خندهای بپاش نذریندیده را دو خط دارچین بس است مورم، سیاوشانه به آتش نکش مرا یک ذره آفتاب و...