ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
بدونِ قُل هُوَاللّهی شبم را سر نمیکردم
به جز قرآن و جدولضرب را از بر نمیکردم
چه حکمِ مطلقی در خاک و خون خاندانم بود؟
که بیاذن پدر هرگز لبم را تر نمیکردم
اگر در کودکی شاعر نبودم خوشزبان بودم
که از پرحرفیام گوش فلک را کر نمیکردم
سرانگشتی نهایت میرساندم تا کلید برق
ولیکن دستکاری توی خیر و شر نمیکردم
بزرگم مثل این پرسش: چرا در کودکیهایم
خدا را خوب میدیدم ولی باور نمیکردم