ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
مثل تندیس فرو ریخته کورم، لالم
جسد زندهی در معرض اضمحلالم
مثل وقتی که تو رفتی به سفر، غمگینم
مثل وقتی که بخندی به کسی، بدحالم
گاه میگویم از زندگیام خسته شدم
گاه میگویم مرگ آمده استقبالم
کودک تشنهی آغوش توام بیخود نیست
صبحها یکسره غر میزنم و مینالم
خواستم با نفست لحظهای آرام شوم
گوشیات گفت که از صبح سحر، اِشغالم
هر چه از صبح درِ خانهی حافظ رفتم
«بوی بهبود ز اوضاع...» نیامد فالم
چای میخوردم و دنبال قوافی بودم
زنگ زد: دیر شده، زود بیا دنبالم...
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1394 ساعت 02:56
به غیر از بیتهایی بیسروسامان نمیگفتیم
اگر ما شاعران از عاشقیهامان نمیگفتیم
جهان را ما برای آدمیدلخواهتر کردیم
جهنم بود اگر از عشق با انسان نمیگفتیم
میان غارها و دخمهها این قصه گم میشد
اگر از شهریار شهر سنگستان نمیگفتیم
اگر داش آکل از راز دلش حرفی به ما میزد
سر مویی از آن را با خود مرجان نمیگفتیم
سحر میآمد و زنجیرها را سختتر میکرد
ولی نازکتر از گل هم به زندانبان نمیگفتیم
چه حسی داشتیم انگار جان از جسممان میرفت
اگر یک روز بعد از اسمهامان جان نمیگفتیم
همیشه از دهانش فالهای تازه میخواندیم
ولی از داغی لبهای این فنجان نمیگفتیم
برایت سیب میآوردم نگاهش کردی و گفتی
که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمیگفتیم
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 ساعت 00:59
تقصیر تو شد شعرم اگر مسألهساز است
زیبایی تو بیشتر از حدّ مجاز است
هر چند که پوشیده غزل گفتهام از تو
گفتند به اصلاحیهی تازه نیاز است
گفتند و ندیدند که آتشنفسم من
حتّی هوس بوسهی تو روحگداز است
تو آمدی و پلک کسی بسته نمیشد
آن دکمهی لامذهب تو باز که باز است
مغرورتر از قویی در حوضچهی پارک
که دور و برش همهمه یک گلهی غاز است
گیسوت بلند است و گره دارد بسیار
جذابیت قصهات از چند لحاظ است
از زلف تو یک تار به رقص آمده در باد
چابکتر از انگشت زنی چنگنواز است
عشق تو تصاویر بهارانهی چالوس
پردلهره مانند زمستان هراز است
چون سمفونی نابغهای یکسره در اوج
وقتی که نشیب است؛ زمانی که فراز است
ای کاش که هر روز بیایی و بگویم:
میخواهم عاشق بشوم باز؛ اجازه است؟!
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 01:44