نسیمی روی دوشش میهمان شد... استراحت کرد
پس از آن روسری از روی مویش رفع زحمت کرد
دهانم را به صرفِ بوسهای از طعم لبهایش
به لبخندی به این مهمانیِ پرشور دعوت کرد
به آرامی پریشان کرد خاطرجمعیِ ما را
اصولِ دلبری را موبهمو امشب رعایت کرد
برایم شیطنت میکرد و روی شانه میآمد
گمانم گفت سنگین باش... مویش را نصیحت کرد
به من وقت ملاقاتی نخواهد داد میدانم
خوشا پلکش که از چشمان بیمارش عیادت کرد
به قدری چرخ زد با دامنِ گلدار و رنگینش
که عطرِ دامنش را با تمام خانه قسمت کرد
•
هماین که دید توصیفش برای شعر من سخت است
کمان انداخت در ابرو و با آیینه خلوت کرد