دست از سر شبهای بیاصل و نسب بردار
دست از سر این روزهای عین شب بردار
دردی است جای خالیات بر روی اعصابم
این درد را آرام از روی عصب بردار
فرسنگها از «فاصله» کم کردهام، حالا -
لطفاً تو هم از آن به قدر یک وجب بردار
بگذار دستت را به پیشانیام و لمسم کن
با بوسهای از روی پیشانیام تب بردار
رنگ لبات زندهترین رنگ جهان ماست
این «رنگهای مرده» را از روی لب بردار
کم روی باورها و حرفت پافشاری کن
گاهی -اگر شد- یک قدم سمت عقب بردار
هر چند عاشقهایت اغلب از مشاهیرند؛
من را بدون هیچ عنوان و لقب بردار
●
دنیا به چشمان تو یک شاعر بدهکار است
من آمدم! من را به جای این طلب بردار