مَحرمی نیست و گر نه که خبر بسیار است
رمقِ ناله، کم و کوه و کمر، بسیار است
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید که اندوه بشر بسیار است
ساقههای مژهام از وزش آه نسوخت
شُکر! در جنگل ما هیزمِ تر بسیار است
سفرهدار توام ای عشق بفرما بنشین
نان جو، زخم و نمک، خون جگر بسیار است
هر کجا مینگرم مجلس سهرابکشی است
آه از این خاک بر آن نعش پسر بسیار است
پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید
پشت دلتنگیام اما و اگر بسیار است
اشک؛ آبادی چشم است بر آن شاکر باش
هر کجا جوی روانی است کپر بسیار است
سالها رفت و نشد موی تو را شانه کنم
چه کنم دور و برت شانهبهسر بسیار است
به قفسسوخته گیریم که پر هم بدهند
ببرند از وسط باغ گذر هم بدهند
حاصل این همه سال انس گرفتن به قفس
تلخکامی است اگر شهد و شکر هم بدهند
همهی غصهی یعقوب از این بود که کاش
بادها عطر که دادند... خبر هم بدهند
ما که هی زخم زبان از کس و ناکس خوردیم
چه تفاوت که به ما زخم تبر هم بدهند
قوت ما لقمهی نانی است که خشک است و زمخت
بنویسید به ما خون جگر هم بدهند
دوست که دلخوشیام بود فقط خنجر زد
دشمنان را بسپارید که مرهم بدهند
خستهام مثل یتیمی که از او فرفرهای
بستانند و به او فحش پدر هم بدهند
از درد، ترکخورده و از زخم، کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم
او میرود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگتر از قبل، همانیم که بودیم
ما شهرتمان بسته به این است، بسوزیم
با داغ، عزیزیم که خاکستر عودیم
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته است
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم
جوگندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیم
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خندهی او زود به زودیم
بر سقف اگر رستن قندیل، فراز است
ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم
یک روز میآید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم
بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد بِبَرد آنچه ز تو تازه سرودیم