نشد که زندگیام را کمی تکان بدهی
نخواستی سر این عشق امتحان بدهی
نخواستی که بمانی و دردهای مرا
فقط یکی دو سه سالی به دیگران بدهی
قرار بود همین روزها به هم برسیم
قرار بود تو بابا شوی و نان بدهی
نگو که آمده بودی سری به من بزنی
و بعد بگذری و دل به این و آن بدهی
نگو از اول این راه عاشقم نشدی
نگو که آمده بودی خودی نشان بدهی
گناه فاصلهها را به پای من زدی و
نخواستی به تن خستهام زمان بدهی
چه اتفاق غریبی است این که دل بکند
کسی که حاضری آسان براش جان بدهی
نشستهام سر سجاده رو به روی تو باز
هنوز منتظرم در دلم اذان بدهی!