ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
گُل! به زیباییات چه مینازی؟ مگر از یک بهار بیشتر است؟
که زمینِ سیاهسوخته هم، عمرش از روزگار بیشتر است
حسنک! قدبلندتر شدهای، مثل مسعود پادشاهی کن!
چند قرنی گذشت و فهمیدی: زندگی پای دار بیشتر است
سی و شش سالِ آزگار کشید به شعورم نشان دهم که اگر
نقطهها را درست بشمارد، هیچ و پوچ از هزار بیشتر است
از لجِ هر چه نیست هم که شده، عاشق هرچه هست خواهم شد
دل من بس که تکّه تکّه شده، از خودش بیشمار بیشتر است