از بیابان بوی گندم مانده است
عشق روی دست مردم مانده است
آسمان بازیچهی طوفان ماست
ابر، نعش آه سرگردان ماست
باز هم یک روز طوفان میشود
هر چه میخواهد خدا، آن میشود
میروم افتان و خیزان تا غدیر
بادهها مینوشم از جوشنکبیر
آب زمزم در دل صحرا خوش است
بادهنوشی از کف مولا خوش است
فاش میگویم که مولایم علیست
آفتاب صبح فردایم علیست
هر که در عشق علی گم میشود
مثل گل، محبوب مردم میشود
تا علی گفتم زبان آتش گرفت
پیش چشمم آسمان آتش گرفت
آسمان رقصید و بارانی شدیم
موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین سالهی ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
یا علی گفتیم و دریا خنده کرد
عشق ما را باز هم شرمنده کرد
یا علی گفتیم و گلها وا شدند
عشق آمد قطرهها دریا شدند
یا اعلی گفتیم و طوفانی شدیم
مست از آن دستی که میدانی شدیم
یا علی گفتیم و طوفان جان گرفت
کوفه در تزویر خود پایان گرفت
کوفه یعنی دستهای ناتنی
کوفه یعنی مردهای منحنی
کوفه یعنی مرد، آری مرد نیست
یا اگر هم هست صاحبدرد نیست
عدهای رندان بازاری شدند
عدهای رسوایی جاری شدند
آن همه دستی که در شب طی شدند
ابنملجمهای پیدرپی شدند
از سکوت و گریه سرشارم علی
تا همیشه دوستت دارم علی
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشای تو زیباست اگر بگذارند
سند عقل مشائی است همه میدانند
عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند
وقتی اظهار نظر کرد دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
روستازادهام و سبزتر از برگ درخت
سینهام وسعت صحراست اگر بگذارند
دل دریایی من این همه بیهوده مگرد
خانهی دوست هماینجاست اگر بگذارند
غضبآلوده نگاهم مکنید ای مردم
دل من مال شماهاست اگر بگذارند