ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

علی‌رضا قزوه

ای یار سلام ای یار، ای یار خداحافظ
بسیار سلام از مات بسیار خداحافظ

بسیار برو ای یار، بسیار بیا هر بار
هر بار سلام‌الله، هر بار خداحافظ

مگذار که بشمارم اندوه جدایی را
بشمار سلامم را، مشمار خداحافظ...

هر وقت که می‌آیی باران سلام آور
باران و مرا تنها مگذار، خداحافظ!

ناچار من و  باران با ذکر تو دمسازیم
ناچار سلام‌الله، ناچار خداحافظ

ای شادی و شور امشب از مات سلام‌الله
دست از سر ما ای غم، بردار، خداحافظ

نرگس کاظمی‌زاده

من روی گازم، مثل سوپی سرد از دیشب
در تخت‌خوابت هستم و می‌سوزمت در تب

من در پذیرایی، اتاقِ خواب، حمّامت
در شعرهای بی‌مجوز، بی‌سرانجامت

من، روح سرگردان توی خانه‌ات شاید                  
می‌بینمت در انتظاری و نمی‌آید

می‌بینمت در حسرت آن ارتباطی که...
می‌بینمت در مه، در این تصویر ماتی که...

می‌بینی‌ام؟ حس می‌کنی اصلاً حضورم را؟
این نانوشته نامه‌های راه دورم را-

تنها بخوان، من فرق دارم با من قبلی
این دوست تازه کجا و دشمن قبلی

قبل از تو من مغرور بودم، سخت بودم، حیف...
در عمق دنیای خودم خوشبخت بودم، حیف...

من شعر بودم، درد بودم، زن نبودم، مرد
آن زن که با تو بود، اصلاً من نبودم مرد

بعد از تو من هی زن شدم، هی درد می‌خوردم
هی عاشقت بودم و از این عشق می‌مردم

من خنجرت را دیدم و از پشت می‌ماندم
انگشت‌هایم می‌شکست و مشت می‌ماندم

«من» روبه‌رویت بودم و «او» پشت خطت بود
«تو» مشترک بودی و «من» غرق حسادت بود

روی لباست تار موهای زیادی هست
بین «من» و «تو» حرف «او»های زیادی هست

حالا اگر چه دیر، می‌فهمم پشیمانی
من برنمی‌گردم، خودت هم خوب می‌دانی

من هستم و می‌بینی و می‌خوانی‌ام هر شب
من، شهوتی ویران که می سوزانمت در تب

تو نیستی و بی تو من سیگاری و مستم
من با تو زن بودم ولی بی‌تو خودم هستم

مهدی جهان‌دار

عشق سوزان است؟ نه سوزان‌تر از این حرف‌هاست
نابسامان است و بی‌سامان‌تر از این حرف‌هاست

یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان؟ ای دریغ
یوسف گم‌گشته بی‌کنعان‌تر از این حرف‌هاست

سوختن دارد شکستن دارد آری ساده نیست
عشق می‌پنداشتم آسان‌تر از این حرف‌هاست

چند اسماعیل قربان کرده باشد بهتر است
کار ابراهیم کارستان‌تر از این حرف‌هاست

پیش پای گرگ جایی که زلیخا می‌کُشند
قیمت یوسف بسی ارزان‌تر از این حرف‌هاست

بر بلندی‌ها اذانت را شنیدند ای بلال
جهل‌شان اما ابوسفیان‌تر از این حرف‌هاست

ای کسانی که تصور کرده‌اید این حرف‌ها
رو به پایان است، بی‌پایان‌تر از این حرف‌هاست

عقل می‌پرسد چرا نازل نمی‌گردد عذاب
عشق می‌گوید خدا رحمان‌تر از این حرف‌هاست

سیّد و سالار مظلومان حسین بن علی است
نوح اگر نوح است کشتیبان‌تر از این حرف‌هاست...

اصغر عظیمی‌مهر

نشستم روی ساحل، حال دریا را نمی‌دانم
من این پایینم و قانون بالا را نمی‌دانم

چرا این‌قدر مردم از حقایق روی‌گردانند؟!
دلیل این همه انکار و‌ حاشا را نمی‌دانم

تمام قصه‌های عاشقانه آخرش تلخ است
دلیل وضع این قانون دنیا را نمی‌دانم

نپرس از من که: «در آینده تصمیمت چه خواهد شد؟»
که‌ من برنامه‌های صبح فردا را نمی‌دانم

همیشه ترس از روز مبادا داشتم، اما
کماکان معنی «روز مبادا» را نمی‌دانم

تو ‌تا دیروز می‌گفتی که: «بی تو زود می‌میرم»
ولی این حرف دیروز است؛ حالا را نمی‌دانم

برای چندمین بار است ترکم می‌کنی، اما
گمانم بیش از این راه «مدارا» را نمی‌دانم


نمی‌دانم که این شعر از کجا در خاطرم مانده:
یکی این‌جا دلش تنگ است! آن‌جا را نمی‌دانم

چرا این‌قدر آدم‌های تنها زود می‌میرند؟
دلیل مرگ آدم‌های تنها را نمی‌دانم

همیشه شعرهایم چیزهایی از تو‌ می‌دانند
که من -با آن‌که شاعر هستم- آن‌ها را نمی‌دانم