ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
من روی گازم، مثل سوپی سرد از دیشب
در تختخوابت هستم و میسوزمت در تب
من در پذیرایی، اتاقِ خواب، حمّامت
در شعرهای بیمجوز، بیسرانجامت
من، روح سرگردان توی خانهات شاید
میبینمت در انتظاری و نمیآید
میبینمت در حسرت آن ارتباطی که...
میبینمت در مه، در این تصویر ماتی که...
میبینیام؟ حس میکنی اصلاً حضورم را؟
این نانوشته نامههای راه دورم را-
تنها بخوان، من فرق دارم با من قبلی
این دوست تازه کجا و دشمن قبلی
قبل از تو من مغرور بودم، سخت بودم، حیف...
در عمق دنیای خودم خوشبخت بودم، حیف...
من شعر بودم، درد بودم، زن نبودم، مرد
آن زن که با تو بود، اصلاً من نبودم مرد
بعد از تو من هی زن شدم، هی درد میخوردم
هی عاشقت بودم و از این عشق میمردم
من خنجرت را دیدم و از پشت میماندم
انگشتهایم میشکست و مشت میماندم
«من» روبهرویت بودم و «او» پشت خطت بود
«تو» مشترک بودی و «من» غرق حسادت بود
روی لباست تار موهای زیادی هست
بین «من» و «تو» حرف «او»های زیادی هست
حالا اگر چه دیر، میفهمم پشیمانی
من برنمیگردم، خودت هم خوب میدانی
من هستم و میبینی و میخوانیام هر شب
من، شهوتی ویران که می سوزانمت در تب
تو نیستی و بی تو من سیگاری و مستم
من با تو زن بودم ولی بیتو خودم هستم
شعر زیبایی بود...
ممنون