ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
با همه خوب و بدت... با همه پیچیدگیات
درک این مساله که بی تو بمیرم ساده است
توی تنهایی و تب، اَشهد خود را خواندم
خانهام بی تو پر از بغضِ «موذنزاده» است
رفتنت خواب بدی بود دلم میخواهد
که از این خواب پریشان بپرم گریه کنم
از خودِ صبح فقط منتظرم شب برسد
تا پتو را بکشم روی سرم گریه کنم
گفته بودی که ترانههام خاکستریاند
که چرا ذوق تو از شعر و غزل کم کرده
اولاً عشق به اندازهی کافی تلخ است
ثانیاً غصهی تو پاک کلافهم کرده
با خودت فکر کن آخر تو نباشی چه کسی
توی کافه وسط دود مرا نقد کند
بی تو این شاعر بدبخت، ماه دمِ بخت
در خیالات خودش با چه کسی عقد کند؟
●
بی خداحافظ و بی بدرقه و بی موقع
فکر کن این همه با هم، غم سنگینی داشت
مثل کمارزشیِ دستهگلی مصنوعی
عشق در زندگیات، جنبهی تزیینی داشت
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1393 ساعت 17:32
مثل دلتنگی برای سرزمین مادری
سخت دلتنگت شدم ابروکمان بندری
خواب میبینم که هر شب پشت دریاهای دور
آب بازی میکنی با ماهی و ماه و پری
من که میترسم... تو آخر با همین طنّازیات
میکنی بازار حُسنِ ماه را بی مشتری
مرد یعنی من که از جان عاشقت هستم و عشق
بازی باد است با موی تو زیر روسری
عشق یعنی تو که از دور از دل این فاصله
مثل آب خوردن از دلواپَسَت دل می بَری
روی تلخ قصّه را داری نشانم میدهی
کاش میشد تا ببینم از تو روی دیگری...
شعر آخر چه کند این همه زیبایی را
تنت این منظرهی بکر تماشایی را
فاعلاتن فعلاتن فعلن... وزن شکست
باید از نو بنویسم توی نیمایی را
من به شهریور آغوش تو محتاجم باز
گرم کن در بغلت شاعر سرمایی را
اخمهایت که پیاش خنده نیاید تلخند
مثل این است که شیرین نکنی چایی را
نقشهی قلب تو را کاش به من هم میداد
«آن که پر نقش زد این گنبد مینایی را»
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 ساعت 17:49
به چیزایی فک کن که شادت کنه
به این خونهی گرم آیندهدار
به عصرا که با هم میریم سینما
به فیلمای طولانی و خندهدار
به ماشینعروسی که گل میزنم
صدای «اِبی» وقت رانندگیم
به فالای شیرین پشت چراغ
چراغای سبز تو به زندگیم
به اسمی که رو بچه باید گذاشت
به شیرینی سخت یک انتخاب
به آیندهی روشن بچهمون
به یه دختر لوسِ حاضرجواب
به هر هفت روزی که پیش همیم
به این هفتههای پر از زندگی
همه گفتنیها رو گفتم... حالا
یه چیزاییم هست تو باید بگی