-
امید مهدینژاد
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1393 23:52
به شب و پنجره بسپار که برمیگردم عشق را زنده نگه دار که برمیگردم بس کن این سرزنش «رفتی و بد کردی» را دست از این خاطره بردار که برمیگردم دو سه روزی هم - اگر چند - تحمل سخت است تکیه کن بر تن دیوار که برمیگردم بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت عاشقت میشوم این بار که برمیگردم گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی به همآن...
-
محمدحسین حسینی
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1393 23:47
مثل گل باشی بفهمی عاقبت خاری، بد است اول راهت ببینی آخر کاری، بد است هی نبرد و هی شکست و هی نبرد و هی شکست نقل اینها نیست اما درد تکراری، بد است دشمن است و جنگهایش، آدم است و زخمها زخم خوردن از کسی که دوستش داری، بد است خواب با خوب و بدیهایش به پایان میرسد وحشت کابوس هنگامی که بیداری، بد است گریه خوب و بهت خوب و...
-
سمیه قبادی
سهشنبه 18 آذرماه سال 1393 22:42
تو مرد اجتماعی پیراهنآجری من دختری خجالتی و سرد و چادری من دختری خجالتیام در حوالیات دارم کلافه میشوم از بیخیالیات ترسیدهام از این همه محبوب بودنت با دختران دور و برم، خوب بودنت با من شبیه خواهر خود حرف میزنی من خستهام از این همه داداش ناتنی با گیرهای که روسریام را گرفته است دنیا مسیر دلبریام را گرفته است...
-
علی حیاتبخش
سهشنبه 18 آذرماه سال 1393 22:32
او دور ازین کرانه، من دور از آن کرانه آه از مرام و رسمت... ای بیوفا زمانه! عطری، گلی، لباسی، عکسی و تارمویی... سخت است عشقبازی با کمترین نشانه بیشانههای گرمش، سر بر کجا گذارم؟ بیچاره کفتری که گم کرده آشیانه آتش گرفتم از عشق، آسیمهسر دویدم غافل از اینکه در باد، بدتر کشد زبانه آرام میشود یا، رم میکند سرانجام در...
-
سیروس عبدی
دوشنبه 17 آذرماه سال 1393 23:43
در تب عشق تو میسوخت بدن ساخته شد قصد تسبیح تو را داشت دهن ساخته شد خاک تسبیح تو را بر لب خود جاری کرد باد و باران و درختان و چمن ساخته شد عشق با صد بدل و جلوه به بازار آمد جنگ دنیاطلبان، فتنه و ظن ساخته شد آنچه در ذهن بشر بود به هم ریخت اجل گور پیدا شده و کافور و کفن ساخته شد قیمت مختلف زیستن آدمیان نرخ وابستگی روح...
-
پانتهآ صفایی
شنبه 15 آذرماه سال 1393 01:34
هر تکه از دنیای من، از ماه تا ماهی هر قدر، هر جا، هر زمان، هر طور میخواهی حتی اگر مثل زلیخا آبرویم را... از من نخواهی دید در این عشق، کوتاهی حتّی اگر بیرحم باشی مثل ابراهیم نفرین؟ زبانم لال، حتی اخم یا آهی من، آخرین نسل از زنان عاشقی هستم که اسمشان را راویان قصّهها گاهی... من، آخرین مرغ جهانم، آخرین گنجشک که در پیِ...
-
محمدمهدی سیّار
سهشنبه 11 آذرماه سال 1393 12:07
خبر رسید که پاییز رو به پایان است چه دلخوشید؟ که این اول زمستان است تو ای خزانزده جنگل، مخوان سرود سرور صبور باش که فصل درختسوزان است نبود و نیست مرا همدمی که این جنگل نه جنگل است، که انبوه تکدرختان است چه گریهها که نکردند ابرها تا صبح به پشتگرمی این غم که ماه، پنهان است هوای هیچ دلیی پرسوجوی دریا نیست مدار...
-
اصغر معاذی
سهشنبه 11 آذرماه سال 1393 02:38
بهار آمده اما، هوا، هوای تو نیست مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست به شوق شال و کلاه تو برف میآمد و سالهاست از این کوچه رد پای تو نیست نسیم با هوس رختهای روی طناب به رقص آمده و دامن رهای تو نیست کنار این همه مهمان چهقدر تنهایم؟ میان این همه ناخوانده، کفشهای تو نیست به دل نگیر اگر این روزها کمی دودلم دلی کلافه که...
-
اصغر معاذی
دوشنبه 10 آذرماه سال 1393 00:47
کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را؟ دلم انگار باور کرده آن عشق خیالی را نسیمی نیست ابری نیست یعنی: نیستی در شهر تو در شهری اگر باران بگیرد این حوالی را مرا در حسرت نارنجزارانت رها کردی چراغان کن شب این عصرهای پرتقالی را دل تنگ مرا با دکمهی پیراهنت واکن رها کن از غم سنجاق، موهای شلالی را اناری از لب دیوار باغت سرخ...
-
اصغر معاذی
شنبه 8 آذرماه سال 1393 09:57
صبحت به خیر آفتابم! دیشب نخوابیدی انگار این شانهها گرم و خیساند... تا صبح باریدی انگار دنیای تو یک نفر بود، دنیای من خالی از تو من در هوای تو و... تو جز من نمیدیدی انگار هر بار یک بغض کهنه، روی سرت خالیام کرد تو مهربان بودی آنقدر... طوری که نشنیدی انگار گفتم که حال بدم را فردا به رویم نیاور با خنده گفتی: تو...
-
اصغر معاذی
جمعه 7 آذرماه سال 1393 11:16
باران که میگیرد به هم میریزد اعصابم تقصیر باران نیست... میگویند: بیتابم گاهی تو را آن قدر میخواهم به تنهایی طوری که حتی بودنم را برنمیتابم هر صبح، بیصبحانه از خود میزنم بیرون هر شب کنار سفره، بُق کردهست بشقابم بیتو تمام پارکهای شهر را تا عصر میگردم و انگار دستی میدهد تابم شبها که پیشم نیستی خوابم...
-
مهدی نژادهاشمی
جمعه 7 آذرماه سال 1393 11:08
چشمهای تو، خانهات آباد! درد ویرانه را نمیفهمد موی پیچیده در حوالی باد، گرمی شانه را نمیفهمد بوف کوری که غرق رویاهاست، دیر یا زود میرود ازدست سگ ولگرد ناکجاآباد، معنی خانه را نمیفهمد کرم خاکی منزوی دیگر، دل به آبی آسمان ندهد تا دم مرگ خویش دنیای، گنگ پروانه را نمیفهمد شاعری حرف مفت آدمهاست، جز غم و درد، میوهای...
-
مرتضی لطفی
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1393 16:43
خراب نخوت دردم، دوا نشد که نشد به کمتر از دم مرگم، رضا نشد که نشد هدف منم که چوناین مات تیربارانم به خون نشستم و تیری خطا نشد که نشد سری به مرتبهی شوق، دست و پا کردم به سنگ خورد و مرا دست و پا نشد که نشد دلی که قول گشایش به دست و بالم داد به روز واقعه مشکلگشا نشد که نشد گذشت عمر و امیدی به داد دل نرسید شکست پشت و...
-
غلامرضا طریقی
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1393 16:41
روسری وا میکنی، خورشید عینک میزند دستهگل غش میکند، پروانه پشتک میزند کفش در میآوری، قالی علامت میدهد جامه از تن میکَنی، آیینه چشمک میزند هر کسی از ظنّ خود، در خانه یارت میشود گاز آتش میخورد، یخچال برفک میزند میوهها با پای خود تا پیشدستی میدوند آن طرف کتری به پای خویش فندک میزند روبهرویم مینشینی، جشن...
-
رؤیا باقری
دوشنبه 3 آذرماه سال 1393 09:00
دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟ وقتی امید نیست به هیچ استجابتی جشن تولدی که مبارک نمیشود دیدار چشمهات که در هیچ ساعتی حال مرا نپرس در این روزها اگر جویای حال خستهام از روی عادتی از ترس اینکه باز تو را آرزو کنم خط میکشم به دلخوشی هر زیارتی تو شاهزادهی غزلی! پرتوقعیست اینکه تو را مخاطب این شعر پاپتی حالا بیا...
-
امید صباغنو
دوشنبه 3 آذرماه سال 1393 08:57
درد عشقی کشیدهام که فقط، هر که باشد دچار میفهمد مرد، معنای غصّه را وقتی، باخت پای قمار میفهمد بودی و رفتی و دلیلش را، از سکوتت نشد که کشف کنم شرح تنهایی مرا امروز، مادری داغدار میفهمد دودمانم به باد رفت امّا، هیچ کس جز خودم مقصّرنیست مثل یک ایستگاه متروکم، حسرتم را قطار میفهمد خواستی با تمام بدبختی، روی دست...
-
لاادری
یکشنبه 2 آذرماه سال 1393 11:24
ای وای بر آن عشق که نفرین شده باشد با خون دل سوخته تزیین شده باشد من از عطش وصل به پرپر زدن افتم او با دگری خسرو و شیرین شده باشد ای وای بر آن عاشق رسوای بداقبال کز بخت بدش عاقبتش این شده باشد
-
مسلم محبی
یکشنبه 2 آذرماه سال 1393 11:24
جز اینکه به نبود تو عادت نکردهام از من چه خواستی که اجابت نکردهام؟ حتی به خشم نیز نگاهم نمیکنی من که خدا نکرده جنایت نکردهام حفظم ز چهرهات همهی جزییات را یک بار اگر چه سیر نگاهت نکردهام گفتی مباد از تو کلامی بیان کنم اما ببخش گاه رعایت نکردهام بس که به لهجه داشتنم طعنه میزنی با خود بدون واهمه صحبت نکردهام...
-
مژگان عباسلو
سهشنبه 27 آبانماه سال 1393 19:20
دریا که تو دلبستهی آنی ز تو دل کند ای رود به این تجربهی تلخ نپیوند! تنهایی من آینهی عبرت من شد دلها که شکستند از این آینه هر چند گفتی نگران منی و روز جدایی در چشم من اشک است، به لبهای تو لبخند ای عشق! بگو گرمی بازار تو تا کی؟ ای دل! غم ارزانی بسیار تو تا چند؟ دیدار من و او، چه سرانجام قشنگی: همصحبتی شعله و باد،...
-
حامد عسکری
سهشنبه 27 آبانماه سال 1393 02:11
به مصراعی ننالیدم تب تلخ تباهی را که یک عمر است عادت کردهام بیسرپناهی را منم آن ارگ ویرانی که هر شب خواب میبیند به روی شانههایش فوج کفترهای چاهی را زلیخاها اگر پیراهنی پاره نمیکردند به یوسفها که میآموخت رسم بیگناهی را؟ سواری خستهام از کوه پایین آمدم دختر! ببند این زخمهای کهنهی مشروطهخواهی را تفنگ و اسب را...
-
هوشنگ ابتهاج
یکشنبه 25 آبانماه سال 1393 23:48
گل میرود از بستان، بلبل ز چه خاموشی؟ وقت است که دل زین غم، بخراشی و بخروشی ای مرغ، بنال ای مرغ، آمد گه نالیدن گل میسپرد ما را دیگر به فراموشی آه ای دل ناخرسند در حسرت یک لبخند خون جگرم تا چند مینوشی و می نوشی میسوزم و میخندم، خشنودم و خرسندم تا سوختم چون شمع میخواهی و میکوشی تو آبی و من آتش، وصل تو نمیخواهم...
-
زهرا بشری موحد
یکشنبه 25 آبانماه سال 1393 00:17
یکی از صحن انقلاب آمد، رفت مهمانسرا غذا بخورد یک کبوتر که فیش دستش نیست، آمده در حرم هوا بخورد قصر ما صحن قدس و آزادیست، نه از این قصرهای درویشی! بگذارید هر که میخواهد، فیشها را دوتا دوتا بخورد یا امام غریب! میدانی، تو خودت مکهی فقیرانی فقر یعنی کسی تمام عمر، حسرت مشهد تو را بخورد مرهم آوردهای، غم آوردیم یا...
-
امیر سهرابی
جمعه 23 آبانماه سال 1393 13:53
بیاجازه هر کجا باشند منزل میکنند خاطرات تو مرا از خویش غافل میکنند هر زمان دور از توام در فکر با تو بودنم موجها با هر نسیمی عزم ساحل میکنند گرد چشمان تو میگردم... تمام محرمان حجشان را با طواف خویش کامل میکنند اشک میریزم ولی این گریهها از ضعف نیست چشمهایم در حضورت تمبر، باطل میکنند * تا «خداحافظ» نبوسیدم...
-
رضا احسانپور
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 21:56
خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم راه رود جاری احساسمان را سد کنیم عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب پس نباید با «اگر» یا «شاید» آن را بد کنیم دل به دریا میزنم من... دل به دریا میزنی؟ تا توکّل بر هر آنچه پیش میآید کنیم جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم...
-
کاظم بهمنی
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 01:01
میرسد یک روز، فصل بوسهچینی در بهشت روی تختی با رقیبان مینشینی در بهشت تا خدا بهتر بسوزاند مرا، خواهد گذاشت یک نمایشگر در آتش، دوربینی در بهشت صاحب عشق زمینی را به دوزخ میبرند جا ندارد عشقهای این چوناینی در بهشت گیرم از روی کَرم گاهی خدا دعوت کند دوزخیها را برای شبنشینی در بهشت با مرامی که من از تو باوفا دارم...
-
محمدحسین انصارینژاد
یکشنبه 18 آبانماه سال 1393 22:08
سفر مقدمهی عاشقی اگر باشد خوش است حکم نمازش شکستهتر باشد و حل مسالهی عشق در رسالهی کیست؟ کدام سمت سفرنامه این خبر باشد؟ سفر، مکاشفهی شاعر است و قافیهاش به انتظارِ که در مطلع سحر باشد؟ خوش است همسفر سعدی و گلستانش که رد شوی تو و شیراز، پشت سر باشد سفر، خوش است به سبک غریب یمگانی که از تمام سفرهای شوق سر باشد...
-
بهمن صباغزاده
شنبه 17 آبانماه سال 1393 22:59
شب است و باز مثل ماه بالای سرم هستی میان خواب و بیداری کنار بسترم هستی من ِ بیسرزبان را میبَری سمتِ غزل گفتن در این بیدستوپاییهای من، بال و پرم هستی محال است این همه اعجاز را ایمان نیاوردن تو با آن چشمهای مهربان، پیغمبرم هستی نشان عشق من هم بر دل است و هم به پیشانی در آغوش تو فهمیدم که نیم دیگرم هستی غزلهایم...
-
رضا جمشیدی
شنبه 17 آبانماه سال 1393 08:42
ای وای از آن شهر که دیوانه ندارد صد عقل به مسجد شد و خمخانه ندارد در حسرت یک نعرهی مستانه بمردیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد درخویش تپیدیم ولی داد فزون شد بیداد ز دادی که غم خانه ندارد دیوانهترین مردم شهرم، توکجایی؟ تا فاش بگویم چو تو افسانه ندارد گیسوی بلندت همه شب ماه نهان کرد آن مو که تو را هست دمی شانه...
-
محمدسعید میرزایی
جمعه 16 آبانماه سال 1393 12:46
آهستهتر قدم بزن و بیصدا بیا آیِ بزرگ! عمرِ درازیست تا به یا اوّل به بِ سلام کن و بعد هم به تِ پ پلک بسته حرف نزن، نوکِ پا بیا با سین و شین دو کفش برای خودت بدوز با این دو کفشِ وصلهای و تابهتا بیا با عین و غین عینک و با میم هم چپق با لام هم بگیر به دستت عصا، بیا! با کاف و گاف، کشتی و با جیم، بادبان هر حرف را سوار...
-
مژگان عباسلو
پنجشنبه 15 آبانماه سال 1393 08:56
دنیا – چه باید گفت؟ – زندانی مخوف است هر چند زندانبانِ آدمها، رئوف است با وعدهی گل بود و بلبل بودت ای عشق! گشتیم و این ویرانه منزلگاه بوف است گشتیم و میدانیم ما را بیش از پیش گمراه خواهی کرد و درد از این وقوف است آن باغ سبزی را که میگفتی و دیدیم هر شاخهاش از خون ما غرق شکوفهست ما میهمانان بدی هستیم، دنیا...