ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
مثل گل باشی بفهمی عاقبت خاری، بد است
اول راهت ببینی آخر کاری، بد است
هی نبرد و هی شکست و هی نبرد و هی شکست
نقل اینها نیست اما درد تکراری، بد است
دشمن است و جنگهایش، آدم است و زخمها
زخم خوردن از کسی که دوستش داری، بد است
خواب با خوب و بدیهایش به پایان میرسد
وحشت کابوس هنگامی که بیداری، بد است
گریه خوب و بهت خوب و بغض خوب و اخم خوب
این وسط تنها هماین لبخند اجباری، بد است
حال من بعد از تو پرسیدن ندارد، هیچوقت
حال من هم مثل احوال خودت...آری... بد است
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1393 ساعت 23:47