-
حمیدرضا برقعی
شنبه 4 بهمنماه سال 1393 01:37
تویی بهانهام اما بهانهای که ندارم گذاشتم سر خود را به شانهای که ندارم تمام عمر کشاندی مرا به سوی نگاهت تمام عمر به سوی نشانهای که ندارم چهگونه حرف دلم را به چشمهات بگویم قصیدهای که نگفتم، ترانهای که ندارم مرا رها کن و بگذار در قفس بنشینم که دلخوشم به هماین آب و دانهای که ندارم
-
زهرا بشری موحد
شنبه 4 بهمنماه سال 1393 01:37
نمیخواهم از هیچ کس، هیچ چیزی که از آبرویم بماند پشیزی از احساس خیری ندیدم، شکستم در آغوش این عشقهای غریزی عزیزم! از آنجا جلوتر نیایی شما از همآن دور خیلی عزیزی! به تنهاییام گفتهام خستهام من خودت باید این بار چایی بریزی بکِش پرده را، پنجره مال من نیست ندارم به جز شعر، راه گریزی
-
شهراد میدری
چهارشنبه 1 بهمنماه سال 1393 11:59
مست اگر باشی در آغوشت خدایی میکنم خاک را سرشار عرش کبریایی میکنم دل به دریا میزنم در موج مویت هر چه باد بادبان روسریات را هوایی میکنم باد بود این که دل من را چونآن کاهی ربود عاشقی با چشمهای کهربایی میکنم در بساطم گر چه چیزی نیست اما عشق هست من تو را مهمان یک فنجان چایی میکنم هر چه غم سویم اشاره میکند من را...
-
حمید ضیایی
سهشنبه 23 دیماه سال 1393 00:15
حالا که خداوند چنین داد و چنانت خیرات بکن بوسهای از کنج دهانت اصلاً دلمان هیچ، فقیران غریبیم محتاجِ زکاتیم ز خرمای لبانت آزردهی راهیم، تو شیخِ خرقانی ایمان که نداریم، چه شد وعدهی نانت؟ با عشقِ مَجازی، دل ما، کهنهرفیق است جز جسم تو، کو پنجرهای باز به جانت؟
-
امید مهدینژاد
پنجشنبه 18 دیماه سال 1393 11:26
پارهپاره میکوچد آسمان از این وادی تا مگر بیاساید در هوای آبادی کوچهها چراغان است شهر نورباران است پس کجاست آزادی؟ کو، کجاست پس شادی؟ فال نحس میبارد از بروج خورشیدی لهجهی عزا دارد ماههای میلادی قوطی معماها مثل طبل توخالی جملگی پریزادان گرم آدمیزادی آن مچاله، مجنون بود کنج کوچه کز کرده این سلیطه، شیرین است پشت دخل...
-
حسن دلبری
سهشنبه 16 دیماه سال 1393 11:15
میشود مثل چشم خود باشی؟ وا کنی هر سحر درِ خُم را روی سطح سپیده بنشانی روزگار سیاه مردم را؟ دور «آمد نیامدن»هایت «می خورم... نه نمیخورم» دارم راستی من زمین زدم امروز، استکان هزار و چندم را؟ ما بیا بیخیال آدمها میوهی باغ بوسه را بخوریم رو به پایان بهتری ببریم داستان بهشت و گندم را داستانهای عاشقانهی شهر، همه را...
-
عبدالجبار کاکایی
دوشنبه 15 دیماه سال 1393 10:10
ساده از دست ندادم دل پر مشغله را تا تو پرسیدی و مجبور شدم مساله را... من «برادر» شده بودم و «برادر» باید وقت دیدار، رعایت بکند «فاصله» را دههی شصتی دیوانهی یکبار عاشق خواست تا خرج کند این کوپن باطله را عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را و تو خندیدی و از خاطرهها جا ماندم با تو...
-
حسن دلبری
یکشنبه 14 دیماه سال 1393 13:00
شاید امشب مثل هر شب باز، سازم بشکند من که میسازم ولی تا کی بسازم بشکند؟ ذوق من در گریهی دیوانگی گل میکند میشود گاهی دل زنجیربازم بشکند؟ آسمانی کن چراغ جادوی خورشید را تا طلسم شوم شبهای درازم بشکند آن قدر خشک است دین من که هنگام رکوع شاید از ده جا تَن تُرد نمازم بشکند روز مرگم میرود خط سیاهی تا خدا در میان راه...
-
اصغر عظیمیمهر
شنبه 13 دیماه سال 1393 15:41
ای خدای من چه دنیای قشنگی ساختی واقعاً سیارهی خوش آب و رنگی ساختی آدمی را آفریدی سرکش و ناسازگار هر کجا دیدی که صلحی بود، جنگی ساختی هر کجا دیدی دو آهو در کنار هم خوشاند زود در آن منطقه جفت پلنگی ساختی زود پایینش کشیدی هر که بالا رفته بود پشت این چرخ و فلک، الاکلنگی ساختی کوهکن با تیشهای از سنگ، آدم ساخته تو ولی از...
-
حسن دلبری
شنبه 13 دیماه سال 1393 01:06
تو کجایی و زمان دور خودش میچرخد چیست نامت که زبان دور خودش میچرخد چیست در گردش جادویی چشمت که هنوز قلم «فرشچیان» دور خودش میچرخد تا به موسیقی پیچیدهی نامت برسد روزگاریست «بنان» دور خودش میچرخد جشن زایندگی رود لب توست که باز اصفهان با هیجان دور خودش میچرخد حضرت شمس تو منظومه سرودهست اگر مولوی رقصکنان دور خودش...
-
جواد مزنگی
سهشنبه 9 دیماه سال 1393 02:23
در جان من نباشی اگر، بینفس شوم شاید مقیم خلوت هر خار و خس شوم ویران شدم به دست هجوم خیال تو هرگز مباد غیر تو ویران کس شوم یک جوی کوچکم، بغل یک مکان پرت از آبروی نام تو همچون ارس شوم شاهین آسمان وجودم کنار تو دور از تو بیوجود و کم از یک مگس شوم بیحس آسمانی و شور هوای تو چون مرغکی بدون نفس در قفس شوم شاید نباشی ای...
-
علیاکبر یاغیتبار
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 02:21
ماییم و خزانی و دل بی بر و باری گور پدر باغ و بهاری که تو داری! ای بغض هزاران شبه! ای ابر سخنریز یک وقت بر این خاک ترکخورده نباری جوبار لهیب است غزلمرثیهی اشک نگذار بسوزیم در این دوزخ جاری گاهی قلمی هرزهقدم شو که دمادم بیهودگی روز و شبم را بنگاری بردار و ببر جای دگر هر چه قرار است در خاک خیانتزدهی عشق، بکاری از...
-
محمد رمضانی فرخانی
یکشنبه 7 دیماه سال 1393 02:47
ایا حُسنِ ظهوری، ایا قیمتِ نوری ایا کُشتهی مهتاب: چه ابراز ِغیوری چوناین شد که ـ نگارا ـ لبِ منظرهی پلک به یغمای تو رفتیم اگر محضِ عبوری بسا عشق چوناین است، بسا معجزه این است که: دل پُخت و نچسبید به دیوار ِتنوری از آن تلخوَشانیم که در معرکه پاییم و آورده اشکیم به مهمانیِ شوری چه دلواپس و جمع است لبت سُرمهی انگور...
-
حسنا محمدزاده
یکشنبه 7 دیماه سال 1393 02:46
ابرهای بغض در رؤیای بارانی شدن سینهها؛ دریاچهای در حال طوفانی شدن پنجهی خونین بالشها پُر از پَرهای قو خوابها دنبال هم در حال طولانی شدن زندگی آن مردِ نابینای تنهاییست که – چشمها را شسته در رؤیای نورانی شدن قطرهای پلک مرا بدجور سنگین کرده است مثل اشک برهها در شام قربانی شدن خوب میفهمم چه حالی دارد از بیهمدمی...
-
علیمحمد محمدی
شنبه 6 دیماه سال 1393 00:13
میشود ساده از این عالم و ما فیهِ بُرید ولی از عشق تو هرگز، نتوان دست کشید چه کنم، دست خودم نیست، دلم میگوید ابرم و مقصد من: باد به هر سو که وزید با تو ای نقطهی اوج همهی رویاهام میتوان ساده به آن گمشدهی خویش، رسید زلف تو مثنوی و چشم تو مانند غزل نگهات: نثر روان و تن تو: شعر سپید نسبتش داد به خیام و به باباطاهر...
-
مریم جعفری آذرمانی
شنبه 6 دیماه سال 1393 00:12
شاملوترین زنم، جهان! شغل من «در آستانه»گی شاهکار آفرینشم؛ آفرین به این زنانگی مرگ را قشنگ شستهام گوشهگوشه دفن کردهام ایستاده سجده میکنم در نمازهای خانگی غیر گریه هیچ پردهای، روی پوستم نمیکشم ای نقابدارِ بیشمار! دور شو از این یگانگی با منِ بریده از عوام، ادعای دوستی نکن تکتکِ خواص شاهدند شهرهام به بینشانگی...
-
مهدی جهاندار
جمعه 5 دیماه سال 1393 02:32
اگر موضوع سبک زندگی عشق است حرفی نیست و گر نه زندگی بیعشق مضمون شگرفی نیست کسی که تشنهلب برگشته باشد خوب میداند که دریا بیحضور تشنگان معنای ژرفی نیست امان از قیل و قال عقل؛ بسماللهِ مجراها به دریا زن، کتاب عاشقی را نحو و صرفی نیست میآید ساقی و خمخانهها دارد ولی افسوس همه ظرفیّت ما یک کف دست است و ظرفی نیست...
-
عبدالحسین انصاری
جمعه 5 دیماه سال 1393 02:27
دو چندان میشود با خندهات گیلاس و ابریشم ولی اخم تو یعنی جنگ بین داس و ابریشم تکاندی دامنت را دست و پای عابران گم شد در آن رنگینکمان پونه و ریواس و ابریشم خرامان میرسی و با رضایت میزند لبخند خداوندی که خلقات کرده با وسواس و ابریشم تو ممکن نیستی و بعد از این در خواب هم حتی نمیسازد کسی تندیس با الماس و ابریشم...
-
محمدکاظم کاظمی
چهارشنبه 3 دیماه سال 1393 02:52
اینجا در این تلاقی خونها و شیشهها شبهای بد بلندترند از همیشهها شبهای بد بلندترند از همیشهها تا آب این درخت بخشکد به ریشهها امشب بدون جامه بخوابی بلندتر بر روی روزنامه بخوابی بلندتر دار و صلیب و قبر ببینی زیادتر خواب پلنگ و ببر ببینی زیادتر وقتی شب از همیشه شود جانگدازتر خون شما به شیشه شود جانگدازتر یلدا حریف...
-
مرتضی لطفی
سهشنبه 2 دیماه سال 1393 02:57
مباد آن که عزیزت دم از سفر بزند اگر که رفت مبادا دوباره در بزند! چهگونهاش بپذیرم به جان اگر که شبی بدون قهوه بجوشد دم از قجر بزند به جای بارش رحمت ببارد از او شر به جای سود رساندن فقط ضرر بزند چرا رقیب بیاید؟ که را فریب دهد؟ چرا حسود بسوزد؟ که را نظر بزند؟ برو برس به هوسبازیات، بگو به غمت که نیشتر بزند، نیش بیشتر...
-
امیر برزگر خراسانی
یکشنبه 30 آذرماه سال 1393 23:45
قابل دیدن نباشم نقش و تصویرم مکن زین شکسته بیبهاتر نیست تعمیرم مکن آهنم! اما سپر از من بسازی بهتر است در سرشت من بریدن نیست شمشیرم مکن ساز را با چوب فرقی نیست گر پُر شد شکم نغمه گر خواهی ز سیم ساز من، سیرم مکن من که چون مومم میان پنجههای دست تو هر چه میخواهی بکن محکوم تقدیرم مکن در جوانی مردن از این زندگی شیرینتر...
-
علیمحمد محمدی
یکشنبه 30 آذرماه سال 1393 00:28
و من چون زلف تو بر باد خواهم رفت میدانم که از پیچ و خمش فردای خود را خوب میخوانم چو روز روشن از چشم سیاه و مست تو پیداست چه خوابی دیده مژگانت برای عقل و ایمانم نگاهت بگسلد چون زلزله شهر قرارم را ز خرمای بم لبهات حالا ارگ ویرانم به راحت از ستارههای چشمت میتوان فهمید قمر در عقرب است اوضاع احوال پریشانم بزن شخم این...
-
امیر برزگر خراسانی
شنبه 29 آذرماه سال 1393 07:33
ما که با چرخ و فلک پنجه در انداختهایم پیش تیغ غم جانان سپر انداختهایم گر چه نُه بام فلک دایرهی گردش ماست در حریم حرم یار پَر انداختهایم نقش کردیم بر آیینهی دل عکس تو را جز تو، خوبان همه را از نظر انداختهایم گوهر اشک که شایستهی دامان تو بود در فراق تو به هر رهگذر انداختهایم با جنونی که ز ما سر زده از جوشش عشق...
-
محمدمهدی سیّار
جمعه 28 آذرماه سال 1393 11:28
بی تو منم و دقایقی پژمرده نه زنده حساب میشوم نه مرده تلخ است اوقات، تلخ و خالی مثلِ فردای قرارهای بر هم خورده
-
امیر برزگر خراسانی
جمعه 28 آذرماه سال 1393 11:27
همچو آیینه به عمر خود ندیدم خویش را من به شوق دیدن او پروریدم خویش را عاشقی را پیشه کردم سوختن آموختم دیدم آن آیینه را، اما ندیدم خویش را بردگی در بندگی مطلوب طبع من نبود دین و دنیا هر دو را دادم خریدم خویش را چند و چونش را نمیدانم ولی در کوه طور در صدای حضرت موسی شنیدم خویش را ادعای عاشقی سخت ست میدانم ولی بارها...
-
رهی کاوه
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1393 17:40
زخم خوردیم و کسی جرأت فریاد نداشت هیچ کس در دل خود خاطرهای شاد نداشت همه درگیر غنیسازی غیرت بودیم شهر از کاوه و آرش، جنمی یاد نداشت عشق، سرکوب شد و پشت اساطیر شکست کوه دیگر صنمی با دل فرهاد نداشت سالها در پی آن کس که دلم را بِبَرد شهر را گشتم و افسوس پریزاد نداشت حافظ از بوسه و معشوق نوشت و حق داشت قرن او هر دو قدم...
-
علی صفری
سهشنبه 25 آذرماه سال 1393 11:32
هر کس که از چشمش خیانت دیده باشد باید جزای عشق را فهمیده باشد خوشحالم و غمگینم از این عشق، انگار بچهیتیمی خواب مادر دیده باشد چشمم به دنبال تو مانده مثل اینکه کوری به بینایی عصا بخشیده باشد خیری نمیبیند رقیب از تو شبیهِ پولی که از دست گدا دزدیده باشد حال مرا میفهمی آخر، دردناک است این بیتها وقتی به هم چسبیده باشد
-
کمیل ایزدجو
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 08:54
از دور میبینم دقیقاً خط و خالش را یعنی خدا روکمکنی بخشیده مالش را ما داغ ملی، طرح ماشینی که در یک شب «او» اصل خلقت چون جهانی بُرده حالش را انگار از شش روز خلقت پنج روزش او یک روز دیگر یک جهانی تا جمالش را من شاعرم، اما نه آن قدری که این تصویر باید کمالالملک برخیزد کمالش را یک شهر میفهمند باد • افتاده در جانم عمداً...
-
علی صفری
یکشنبه 23 آذرماه سال 1393 00:29
مشکلی نیست بگویند طرف کم دارد با تو آموختهام عشق، جنون هم دارد جبرئیلم اگر امروز، به من خرده نگیر دکمه در دکمه تنت، حضرت مریم دارد باز با ارتش زیبایی تو درگیرم خط چشمت خبر از خط مقدم دارد بعد هر حادثه امدادرسانی رسم است لعنتی! لمس تنت زلزلهی بم دارد وعدههای سر خرمن همه ارزانی شیخ با تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد •...
-
تقی سیّدی
شنبه 22 آذرماه سال 1393 01:31
خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود سر تمام عزیزانتان جدا نشود برادران شما را یکییکی نکُشند میان حرملهها عمهای رها نشود کسی به چشم ترحم نگاهتان نکند خطاب دختر ساداتتان «گدا» نشود مباد قسمت طفلانتان شود سیلی حسین گفتن طفلی هجاهجا نشود هوای دست حرامی به مَعجَری نرسد لگد، جواب سوال «مرا کجا...» نشود جوان روانه به...