شاملوترین زنم، جهان! شغل من «در آستانه»گی
شاهکار آفرینشم؛ آفرین به این زنانگی
مرگ را قشنگ شستهام گوشهگوشه دفن کردهام
ایستاده سجده میکنم در نمازهای خانگی
غیر گریه هیچ پردهای، روی پوستم نمیکشم
ای نقابدارِ بیشمار! دور شو از این یگانگی
با منِ بریده از عوام، ادعای دوستی نکن
تکتکِ خواص شاهدند شهرهام به بینشانگی
هر چهقدر موریانهها، موذیانه دفنِشان کنند
سرنوشتِ شعرهای من، ختم شد به جاودانگی