ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
در جان من نباشی اگر، بینفس شوم
شاید مقیم خلوت هر خار و خس شوم
ویران شدم به دست هجوم خیال تو
هرگز مباد غیر تو ویران کس شوم
یک جوی کوچکم، بغل یک مکان پرت
از آبروی نام تو همچون ارس شوم
شاهین آسمان وجودم کنار تو
دور از تو بیوجود و کم از یک مگس شوم
بیحس آسمانی و شور هوای تو
چون مرغکی بدون نفس در قفس شوم
شاید نباشی ای همه چیزم چو یک گیاه
آشفتهروز و زرد و بدون هرس شوم
با من جهان اگر بدهد دست دوستی
در جان من نباشی اگر... بینفس شوم