ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
قابل دیدن نباشم نقش و تصویرم مکن
زین شکسته بیبهاتر نیست تعمیرم مکن
آهنم! اما سپر از من بسازی بهتر است
در سرشت من بریدن نیست شمشیرم مکن
ساز را با چوب فرقی نیست گر پُر شد شکم
نغمه گر خواهی ز سیم ساز من، سیرم مکن
من که چون مومم میان پنجههای دست تو
هر چه میخواهی بکن محکوم تقدیرم مکن
در جوانی مردن از این زندگی شیرینتر است
گر تو را سودی ندارد پیش از این پیرم مکن
طاقت آتش ندارم بود شاید کیفری
جرم آهو بیگمان کمتر بود شیرم مکن
هر چه هستم خوب یا بد هیچ تغییرم مده
شرمسار منت احسان اکسیرم مکن
صحبت از بخشش نکردم من نمیترسم ز مرگ
تیرباران کن، به دار آویز، تکفیرم مکن
سالها خون جگر خوردم نپرسیدی چرا
آسمان این آخر عمری نمکگیرم مکن
غیر عنقا هر که را دیدم ز شهرت شاد نیست
در دیار خویشتن شادم جهانگیرم مکن
گر چه دل بستم به تار زلف دلبر چون «امیر»
در جنون هم نیستم کامل به زنجیرم مکن