ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
تویی بهانهام اما بهانهای که ندارم
گذاشتم سر خود را به شانهای که ندارم
تمام عمر کشاندی مرا به سوی نگاهت
تمام عمر به سوی نشانهای که ندارم
چهگونه حرف دلم را به چشمهات بگویم
قصیدهای که نگفتم، ترانهای که ندارم
مرا رها کن و بگذار در قفس بنشینم
که دلخوشم به هماین آب و دانهای که ندارم