ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
زخم خوردیم و کسی جرأت فریاد نداشت
هیچ کس در دل خود خاطرهای شاد نداشت
همه درگیر غنیسازی غیرت بودیم
شهر از کاوه و آرش، جنمی یاد نداشت
عشق، سرکوب شد و پشت اساطیر شکست
کوه دیگر صنمی با دل فرهاد نداشت
سالها در پی آن کس که دلم را بِبَرد
شهر را گشتم و افسوس پریزاد نداشت
حافظ از بوسه و معشوق نوشت و حق داشت
قرن او هر دو قدم یک ونِ ارشاد نداشت
مرگ آن گونه به دور سر ما میچرخید
که خدا مسخ شد و قدرت امداد نداشت
خواستم فاش کنم هر چه که در دل دارم
سر بیچاره دل دیدن جلّاد نداشت
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1393 ساعت 17:40