-
حامد حسینخانی
جمعه 27 تیرماه سال 1393 00:13
میخواهم از این آینهها خانه بسازم یک خانه برای تو جداگانه بسازم یک خانهی صحرایی بی سقف پُر از گُل با دورنمای پَر پروانه بسازم من در بزنم، باز کنی، از تو بپرسم آمادهای از خواب تو افسانه بسازم؟ هر صبح مربای غزل، ظرف عسل، من با نان تن داغ تو صبحانه بسازم شاید به سرم زد، سر ظهری، دم عصری در گوشهی آن مزرعه، میخانه...
-
محمود حبیبی
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1393 00:24
ای کاش این سحر ز صبوحی حذر کند یا اینکه در، به راه تو، خود را سپر کند امشب نماز را به فرادا اقامه کن تا قاتل از نماز جماعت حذر کند بیدار شد که در صف پشت تو ایستد تا صف به صف ملائکه را دربهدر کند ای ماه سر به مُهر! سر از سجده برمدار پشت سرت کسیست که شقالقمر کند در آستین خویش نهفتهست تیغ را تا آستان تو لب شمشیر،...
-
علیاکبر یاغیتبار
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 00:02
مانند طرز فکر شما چندشآوریم این واقعیتیست که از سگ، نجستریم خوکیم و وحشیانهتر ازکارهایتان در منجلاب هرزگی خود شناوریم تنها وظیفهی من و تو، بار بردن است فرقی ندارد اینکه الاغیم یا خریم دیریست کاه و یونجه به ما دیر میرسد جفتکزنان به صاحب خود، گرم عرعریم من را به زیر گام مبادا لگد کنید کِرمیم و در تفالهتان...
-
محمد رسولی
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 22:26
عشق، رسوایی محض است که حاشا نشود عاشقی با اگر و شاید و اما... نشود شرط اولقدم آن است که مجنون باشیم هر کسی دربهدر خانهی لیلا نشود دیر اگر راه بیفتیم، به یوسف نرسیم سر بازار که او منتظر ما نشود لذت عشق به این حسِّ بلاتکلیفیست لطف تو شاملم آیا بشود... یا نشود؟ من فقط روبهروی گنبد تو خم شدهام کمرم غیر در خانهی...
-
علیاکبر یاغیتبار
یکشنبه 22 تیرماه سال 1393 03:51
ما که در آمار موجودات عالم نیستیم زخمها داریم، امّا فکر مرهم نیستیم ادعای پوچ کوچیدن نداریم از زمین بیتعارف، لایق در جا زدن هم نیستیم با مزاج دمدمی، آینده را سر میبریم چون که بر تصمیم خود هرگز مصمم نیستیم غربت پاییز مهمان عزیز خوان ماست ما پذیرای بهار و یاس و شبنم نیستیم ارزش پرسش ندارد زندگیِ ما لودهها هیچ...
-
بهمن صباغزاده
شنبه 21 تیرماه سال 1393 00:20
غزل میریزد از چشمان آهویی که من دارم به چین گیسویش مُشکِ غزالان خُتن دارم چونآن بیتابیام را در تب و تاب است هر شب تب که بالاپوشی از آتش به جای پیرهن دارم بهای بوسهاش را نقد جان میآورم بر لب در آن شبها که تنها جان شیرین را به تن دارم به قول منزوی زنها شکوه و روح میبخشند تو را چون خون به رگهایم و چون جان در...
-
اصغر عظیمیمهر
جمعه 20 تیرماه سال 1393 02:13
پیش از اینها عاشقی رسم فراموشی نداشت شمع محفل تا سحر سودای خاموشی نداشت بزمْ، حرمت داشت و در جمع کس با دیگری خندهی زیر لب و حرف درِ گوشی نداشت هر کسی از راه معمول خودش میآمد و در بساطش قابله، داروی بیهوشی نداشت هر که در آغوش معشوق خودش خرسند بود در خیالش نقشهی اشغال آغوشی نداشت پردهای وقتی که میافتاد در بین دو...
-
رضا طبیبزاده
جمعه 20 تیرماه سال 1393 02:02
حول چشمان تو لا قُوّةَ الّا بالله قُل غزلخوانی و شیدایی و مستی لِلّه آخرالامر غزلهای تو گمراهم کرد هر که دارد هوس دربهدری بسم الله: باد میآید و موهات پریشان شده است باد با توست... همین است که طوفان شده است آخرش خلق رطب ختم به لبهای تو شد مثلاً معجزهها: ختم به قرآن شده است طعم لبهات عسل: «فیهِ شِفاءٌ لٍالنّاس»...
-
علیاکبر یاغیتبار
پنجشنبه 19 تیرماه سال 1393 05:51
شاعر شهر شما ساحر نبود مثل من در سوختن ماهر نبود میسرود امٌا نه شعرِ آبدار مینوشت امٌا نه یک چیز به کار میسرود امٌا فقط از هیچ و پوچ از نماندن در وطن از ننگ کوچ مینوشت از چیزهایی که نگو داد میزد بیخیال آبرو بیخیال آبرو ای همچراغ اتفاقاً مینوشت از اتفاق زندگی یعنی هماین چیزی که هست بیلیاقت حرمت ِخون را شکست...
-
اصغر عظیمیمهر
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 05:35
جنگ خونین گاه ناشی از نگاهی کوچک است بیگمان هر جنگجو در خود سپاهی کوچک است آن که در بحر نگاهی رفته میداند که گاه گاه بحرانی بزرگ از اشتباهی کوچک است هر کجایی رو به بالا میروی آرامتر در سر هر پله شاید پرتگاهی کوچک است نیست غیر از سربهزیری باعث بالندگی بید اگر در بدو پیدایش گیاهی کوچک است از درون باید بفهمی هیبت هر...
-
علیاکبر یاغیتبار
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 03:09
خداوندا برایم کَس بیاور برایم ترمه و اطلس بیاور خیانت در امانت کار زشتی است خدایا «مادرم» را پس بیاور! و من دیگر در و پیکر ندارم که هر چه داشتم دیگر ندارم قبول واقعیت، دردناک است که من تا زندهام مادر ندارم گلی بودم مصیبت، پرپرم کرد شرار زندگی، خاکسترم کرد نفهمیدم کداماین بیپدر بود که خیلی ناگهان بیمادرم کرد گل...
-
مهدی فرجی
دوشنبه 16 تیرماه سال 1393 13:41
زنی که عقل دارد عشق را باور نخواهد کرد که زن با شاعر دیوانه عمراً سَر نخواهد کرد مبادا بشنود یک تار مویش ذلّهام کرده که دیگر پیش چشمم روسری بر سر نخواهد کرد خرابم کرد چشم گربهیی وحشی و میدانم عرقهای سگی حال مرا بهتر نخواهد کرد نکن... مستم نکن من قاصد دردآور عشقم که شاعر چون لبی تر کرد، چشمی تر نخواهد کرد جنون شعر...
-
محمد شریف
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 02:27
همیشه مشقِ چشمانت پُر از عشق و وفا بودهست حسابت از زنانِ دیگر دنیا جدا بودهست پس از عمری تمامِ آسمانها خوب میدانند که دامانت مدارِ گردشِ سیارهها بودهست فقط یک گردش از چشمانِ بیمارت جهانبانو برایِ کلِ بیماران این دنیا دوا بودهست همیشه داستانِ غربتت جاریست در تاریخ تو تنها با تنت معروف بودی... این جفا بودهست...
-
محمد سلمانی
شنبه 14 تیرماه سال 1393 07:16
عشق؛ پرواز بلندیست مرا پر بدهید به من اندیشهی از مرز فراتر، بدهید من به دنبال دل گمشدهای میگردم یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید تا درختان جوان، راه مرا سد نکنند برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید باغ جولان مرا بیدر و پیکر بدهید آتش از سینهی آن سرو جوان بردارید شعلهاش را به...
-
غلامعباس سعیدی
شنبه 14 تیرماه سال 1393 06:57
هر چه او ناز و ادا کرد مجابش کردم تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم مریم باکرهای بود و عبادت میکرد جبرئیلش شدم و پاک، خرابش کردم چشم افسونگر میگون غزلخوانی داشت هر غزل خواند یکی ناب، جوابش کردم گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشت آن قدَر سخت مکیدم که گلابش کردم تا که شلّیک کند بوسهی آتش، تا صبح لب، مسلسل شد و پیوسته...
-
اصغر عظیمیمهر
جمعه 13 تیرماه سال 1393 11:34
چهگونه پر بزنم تا که بال و پر بستهست؟ چه قدر در بزنم؟ ها؟ چه قدر؟ در بستهست از این ستون فرجی نیست تا ستون دگر که ریشههای درختان به یکدگر بستهست تفاوتی نکند باغ با قفس وقتی – دل پرنده شکستهست و بال و پر بستهست چه قدر چشم بچرخانم و نگاه کنم؟ در این زمانه که هر چشم دیده ور بستهست اگر که راه نمیخواندم ز...
-
وحید پورداد
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1393 10:18
شبیه کوه خاموشی که از آتشفشان خالیست وطن این روزها تنها شده، از قهرمان خالیست به این مذهب چهگونه میتوانم متکی باشم؟ که از «حی علی العاشق» شدن، روح اذان خالیست میان مردم این شهر حرف از دین نزن، زاهد که در بین تمام سفرههامان جای نان خالیست برایم مادرم هر چند عمری جانفشانی کرد ولی جای پدر، آن چشمهای مهربان...
-
علیاکبر یاغیتبار
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1393 09:47
وقتی آفت به باغ میافتد مرد در باتلاق میافتد زندگی مرگ نابههنگامیست ناگهان اتفاق میافتد گفتند عدمِ صحت ِگویایی بود دیدن؛ اثر مشکل بینایی بود اینها همه هیچ، اصل کاری این است خلقت؛ غلط فاحش انشایی بود تو خیلی ساده بودی من نبودم تو جاافتاده بودی من نبودم و معمولیترین فرق من و تو تو فوقالعاده بودی من نبودم
-
علیاکبر یاغیتبار
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 07:52
غم و قصهی کوتاه ولنگاریِ من منم و بحث زمانگیر گرفتاریِ من صحبت سوختگانیست که تا جا میشد عزمها جزم نمودند به دلداری ِمن راه را باز کنید و بگذارید که خلق بتوانند بیایند به همیاری من جز پیمبرنفسانی که مبادا باشند هیچ کس یار نشد در شب بیماری من نامهِ عمر من آن قَدَر است که کاش واژه را شوق نماند به خریداری ِمن منم و...
-
حسین آهنیرود
سهشنبه 10 تیرماه سال 1393 11:17
تو را در مشت میگیرم شبیه حبهی انگور نگاهت را نمیدزدی و میگویی که خب منظور؟ به خود میگویم از چشمش حذر کن تا سرت گرم است نگاهش کن نمیفهمد که تو مجنونی و معذور تفکر با من و با تو تصورهای مستانه تجسم کن تلنگر را شبیه ضربه بر سنتور فقط با لمس انگشتت دلم در سینه میلرزد لباست را که میبوسم نگاهم میشود منشور بدن، براق...
-
حسین الهام
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 08:54
منم آن عاشق بیچارهی تهرانی تو بی کس و گم شده در مُلک خراسانی تو بین گمنامی من، حرف تو هر جایی هست شده قحطیِ من و فصل فراوانی تو شب مهمانی و اَشراف همه بر سر خوان من گدایی دم در، دور ز مهمانی تو آمدی، رد شدی و سکهای از بهر ثواب جان فدای همه آداب مسلمانی تو به تو شهزادهی قاجار نگاهی افتاد کور بادا نظر رعیت کرمانی تو...
-
یغما گلرویی
شنبه 7 تیرماه سال 1393 17:55
هر چیزی در این جهان به دردی میخورد! گیتارهای آندولسی به کارِ مجنون کردنِ آدم میآیند وقتی پاشنههای بلندِ کفشِ زنی زیبا پا به پاشان بر کفپوشِ بلوطیِ کافهای پرت در غرناطه ریتم بگیرد. سیگارهای زر به دردِ پدر بزرگها میخورند تا بر نیمکتِ پارکها دودشان کنند هنگامِ فکر کردن به دختری در روپوشِ خاکستریِ دبیرستانِ...
-
غلامرضا سلیمانی
شنبه 7 تیرماه سال 1393 00:37
گیسوانت زیر باران، عطر گندمزار... فکرش را بکن با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعد از سالها بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار... فکرش را بکن سایهها در هم گره، نور ملایم، استکان مشترک خندهخنده پر شود خالی شود هر بار... فکرش را بکن ابر باشم تا که ماه نقرهای را در تنم پنهان...
-
سعید صاحبعلم
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 23:52
گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده تو سنگی را رها کردی که بر این بال و پر خورده خودت گفتی جدایی حق ندارد بین ما باشد کجایی تا ببینی که جدایی هم شکر خورده نمیدانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر درختی را تجسّم کن که از هر سو تبر خورده غمانگیزم، دلم چون کودکی ناشیست در بازی که از لبخندهای تلخ استهزاء سر خورده شبیه...
-
علیاکبر یاغیتبار
سهشنبه 3 تیرماه سال 1393 01:42
فارغ از هر چه که هست فارغ از هر چه که نیست فارغ از بود و نبود آمدهام من مکافات تو بیفرجامم یک مجازات به ناهنگامم که بدینگونه از همه بیخبرم که بدینگونه سر شعر فرود آمدهام کولی دربهدر از همه جا بیخبرم که دو شب بعدِ وفات تو -ابرشاعر ِخاک- بعد مرگ غزل و شعر و شعور از دیاری که نگو، به دیاری که نپرس با دو تا بقچه...
-
مهرداد بابایی
شنبه 31 خردادماه سال 1393 15:21
روزی از راه آمدم اینجا، ساعتش را درست یادم نیست دیدم انگار دوستت دارم، علّتش را درست یادم نیست چشم من از همآن نگاه نخست، با تو احساس آشنایی کرد خندهات حالت عجیبی داشت، حالتش را درست یادم نیست زیر چشمی نگاه میکردم، صورتت را و در خیال خودم میزدم بوسه بر کنار لبت، لذّتش را درست یادم نیست آن شب از فکر تو میان نماز،...
-
مهدی فرجی
شنبه 31 خردادماه سال 1393 15:08
زنی به هیأت دوشیزههای دربار است که چشم روشنِ او قهوههای قاجار است مرا کشیده به صدسال پیش و میگوید: برای شاعرِ مشروطه، عاشقی عار است مرا کشانده به شیراز دورهی سعدی خجالتم بدهد؛ بهتر از تو بسیار است دو چشم عطری او آهوان تاتار است زنی که هفت قدم در نرفته عطار است شبی گره شد و روزی به کار من افتاد زنی که حلقهی موی...
-
حافظ ایمانی
جمعه 30 خردادماه سال 1393 16:32
انار نخل خنده را شکوفه کن به لب بده لب مرا به حوریان بالغ حلب بده به لولیان، پریوشان، سبو و سیب هدیه کن به دختران ترکمن، ترانه و رطب بده به خیس چشمهای ببر دو دست تشنهی مرا و گیسوان ابر را ز ماهِ رو عقب بده به جای من فرشتگان به شعر و بوسه آمدند برای من اذان بگو شراب مستحب بده خوشا سرم که سرخوشم از این که عاشق توام...
-
علیاکبر یاغیتبار
جمعه 30 خردادماه سال 1393 02:34
ای شعر به هم ریختهی فاقد هنجار دست از سر این شاعر بیمشعره بردار دیگر رمقی نیست که چیزی بنویسم جز یک دو غزلمرثیه در سوگ من و یار ویرانگیِ من سخنِ قافیهسوزی است ای کاش نمیشد کلماتت سرم آوار ای این همه مادربهخطایی صفت تو ما را که به خود سوختگانیم میازار آغوش تو پایان خوشیهای جهان است ای کاش خدایش نکند قسمت کفٌار
-
علیاکبر یاغیتبار
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1393 01:43
در این روزگار سراسر سیاه به یک مرد ِبیمادر ِبیپناه به یک مرد تنهای بیتکیهگاه مگر میشودکه خیانت نکرد؟! در این روزگار «نباید نوشت» به یک مرد اهل «نه زیبا نه زشت» به یک مرد بنویس: «بی سورنوشت» مگر میشود که خیانت نکرد؟! در این روزگار ِشبیه خودت به یک مرد ِیک عمر دریاصفت که جرمی ندارد به جز معرفت مگر میشود که خیانت...