ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
پیش از اینها عاشقی رسم فراموشی نداشت
شمع محفل تا سحر سودای خاموشی نداشت
بزمْ، حرمت داشت و در جمع کس با دیگری
خندهی زیر لب و حرف درِ گوشی نداشت
هر کسی از راه معمول خودش میآمد و
در بساطش قابله، داروی بیهوشی نداشت
هر که در آغوش معشوق خودش خرسند بود
در خیالش نقشهی اشغال آغوشی نداشت
پردهای وقتی که میافتاد در بین دو تن
تشت رسوایی به عالم هیچ سرپوشی نداشت
گرچه در اوجم، نترسی! سایهی بال عقاب
هیچ آسیبی برای هیچ خرگوشی نداشت