غزل میریزد از چشمان آهویی که من دارم
به چین گیسویش مُشکِ غزالان خُتن دارم
چونآن بیتابیام را در تب و تاب است هر شب تب
که بالاپوشی از آتش به جای پیرهن دارم
بهای بوسهاش را نقد جان میآورم بر لب
در آن شبها که تنها جان شیرین را به تن دارم
به قول منزوی زنها شکوه و روح میبخشند
تو را چون خون به رگهایم و چون جان در بدن دارم
تو بیشک مهربانتر هستی و بسیار زیباتر
از آن تعریف زیبایی که از مفهوم زن دارم
غزلهایم بلاگردان این یک بیت حافظ باد
که هر چه هست از آن شیرازی شیرینسخن دارم
«مرا در خانه سروی هست کاندر سایهی قدش
فراغ از سرو بُستانی و شمشاد چمن دارم»