ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

شایان مصلح

آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند
گاه‌گاهی گوشه‌ای بنشیند و هق‌هق کند

با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش
هی شکایت از خودش، از خلق و از خالق کند

من شدم این روزها خورشید سرگردان که حیف
در پی‌ات باید مکرر مغرب و مشرق کند

آن قدر با چشم‌هایت دلبری کردی که شیخ
جرأت این را ندارد صحبت از منطق کند

حد بی‌انصاف بودن را رعایت کن... برو
ماندن تو می‌تواند شهر را عاشق کند

کاش می‌شد کنج دنجی را شبی پیدا کنم
آدمیزاد است دیگر... دوست دارد دق کند
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد