-
نفیسه بالی
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1393 01:40
سیگارهای بهمنش را دوست دارم عطر بد پیراهنش را دوست دارم گفتند: دیوانه! ندیدی زن گرفته؟ دیوانهام؛ حتی زنش را دوست دارم!
-
هاتف اصفهانی
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 23:40
دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش گفت آن بت پیمانگسل جستم ازو چون حال دل خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش ناصح که میزد لاف عقل از حسن لیلیوش بتان یک شمه بنمودم به او عاشق نه...
-
سجاد سامانی
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 02:34
به رسم صبر، باید مرد آهش را نگه دارد اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد پریشان است گیسویى در این باد و پریشانتر مسلمانى که میخواهد نگاهش را نگه دارد عصاى دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار... که این دیوانه تنها تکیهگاهش را نگه دارد به روى صورتم گیسوى او مهمان شد و گفتم خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد دلم را...
-
مهدی جهاندار
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1393 16:16
روضهخوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش به درخشندگی ماه که عباس عمویش روضهخوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون پسری داشت که میرفت و نگاه تو به سویش پسری خوش قد و قامت، پسری صبح قیامت روضهخوان گفت که در باد پریشان شده مویش آسمان بار امانت نتوانست کشیدن که بریدند خدایا، که شکستند سبویش روضهخوان تاب نیاورد، عمو آب...
-
غلامرضا سیستانی
پنجشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1393 16:54
چون تو ندیده هیچ که، در لالهزارها لاله تو کیستی ز کدامین بهارها؟ بودیم ما و غصه و... آنگه تو آمدی وز یاد ما برفت همه گیرودارها اکنون برای تو همگان سوت میکشند حتی در ایستگاه برایت قطارها قد میکشد برای تو سروی کنار کوه لب میشوند سرخ برایت انارها حتی هلال ابروی تو ماه میشود گیسو به روی شانهی تو آبشارها ای رودبار...
-
حسین حاجهاشمی
چهارشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1393 18:38
فردای منی ای همه دیروز من از تو ای آنکه دو چندان شده تقدیس زن از تو روزی که خدا باز مرا زنده بخواهد باید بدمد در دهنم یک دهن از تو در جسم تو جاری شده از روح خدایان یا وام گرفتند خدایان بدن از تو والاتر از آنی که در این شعر بگنجی کوچکتر از آنم که بگویم سخن از تو سرسبزترین فصل در این زردی پاییز بگذار بپوشد غزلم پیرهن...
-
مریم جعفری آذرمانی
سهشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1393 16:04
آموختم پی خویش بی پا و سر بگردم بی حرکتی برقصم، بی همسفر بگردم در بی کلید هم در، وای از کلید بی در در دست من کلیدیست تا دربهدر بگردم گم کردهام سرم را، سردرگمم همیشه بی سر نمیتوانم دنبال سر بگردم من یک درخت بیتاب، تو با تبر همآغوش بر پیکرم بزن تا دور تبر بگردم دردم از استخوان نیست، من استخوان ِدردم مرهم...
-
مهرانه جندقی
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 18:09
چه باک اگر که جهانی رها کنند مرا به خنده زمزمه در گوشها کنند مرا شبی دو چشمِ سیاه تو را به من بدهند چه غم، که یکشبه صاحبعزا کنند مرا تو در وجود منی پس چهگونه میخواهند که از وجود خودم هم جدا کنند مرا بعید نیست از این پس شبیه من بشوی و یا به نام تو دیگر صدا کنند مرا دوای درد مرا هیچکس نمیداند فقط بگو به طبیبان...
-
علیرضا بدیع
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 18:40
گُردآفرید شعر سپیدم عنان به دست این بار از کمین به در آمد کمان به دست خلخالهای ساخته از استخوان به پا شمشیرهای آختهی خونچکان به دست در شیشه کرد خون مرا آن که پیش از این آورده بود قلب مرا با زبان به دست آسان به این پری نرسیدم؛ که گفتهاند: دشوار میرسد پَر هندوستان به دست دنیا به کام ما شد و نوبت به ما رسید اما......
-
مبین اردستانی
شنبه 6 اردیبهشتماه سال 1393 21:43
شادی عجیب نیست که با غم یکی شدهست وقتی که کار خنجر و مرهم یکی شدهست یک چشم سهم خنده و یک چشم نذر اشک آری، دوباره عید و محرّم یکی شدهست بر شاخِ سبز آتشِ نارنج مانده تا باور کنی بهشت و جهنّم یکی شدهست مثل دو خط که رمز تلاقی جدایی است روز و شبم، تولّد و مرگم یکی شدهست فرقی میان حیلهی گرگ و شغاد نیست وقتی که چاهِ...
-
حافظ ایمانی
جمعه 5 اردیبهشتماه سال 1393 23:09
چه خطّی مینویسد سرمه بر بادام طولانی کتابت کن تماشا را به نستعلیق حیرانی جلاجنگ سُم اسبان، خراج چشمْزخم تو بگو چشمت کنند آهوسواران خراسانی رسولان سرِ زلفت پریشاناند از هر سو به بعثت میرسد هر سوی این گیسو، پریشانی چه سرخی میکند خنجرخرامیهای رگهایت انارت را دو قسمت کن؛ شهید اوّل و ثانی برقص ای آتشِ هندو دوات روی...
-
امیر اکبرزاده
جمعه 5 اردیبهشتماه سال 1393 00:26
توجهی به تکاپوی این پلنگ نکن به تیررس که رسیدم بزن، درنگ نکن تمام حیثیت کوه از شُکوه من است نه! افتخار به فتح دو تکه سنگ نکن مرا به چنگ بیاور چه زنده، چه مرده به قدر ثانیهای فکر نام و ننگ نکن غرور دشت پر از ردّ گامهای من است مرا اسیر قفسهای چشمتنگ نکن درست بین دو ابروم را نشانه بگیر به قصد کُشت بزن، لحظهای درنگ...
-
مهدی جهاندار
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1393 04:35
و اسماعیل میدانست آن چاقو نمیبرّد که صیادی که من دیدم دل از آهو نمیبرّد کدامین بارگاه است این؟ کدامین خانقاه است این؟ که در اینجا نفس از گفتن یاهو نمیبرّد دلا! دیوانگی کم نیست شاید عشق کم باشد اگر زنجیرها را زور این بازو نمیبرّد چرا ناراحتی ای دوست از دست رفیقانت؟ که خنجر عادتش این است: رو در رو نمیبرّد! زلیخا...
-
مهرانه جندقی
سهشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1393 00:56
شاعر تو را دید و به شعرش نور افتاد از تاک خشکی خوشهای انگور افتاد بخت سیاه شعر من رنگ عسل شد وقتی که رویش هالهای از نور افتاد «صیاد دریادیده وقت صید، این بار مبهوت ماهی شد، خودش در تور افتاد یک عمر افکار مرا درگیر خود کرد سیبی که از یک شاخه، بیمنظور افتاد دوری، نمیدانم کجا... این شعر باشد شاید گذارم بر دیاری دور...
-
یاسر قنبرلو
دوشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1393 03:13
همچو پروانه که با شمع مقابل شده است بارها سوخته است این دل اگر دل شده است ترسم از روز جزا نیست که در این دنیا آتش ِعشقِ تو با قهر تو کامل شده است بینیاز است ز هر ترجمه و تفسیری سورهی اشک که از چشم تو نازل شده است شک ندارم که به معراج مرا خواهد بُرد آن نمازم که به لبخند تو باطل شده است از کرامات تو بودهست اگر...
-
غلامرضا سیستانی
یکشنبه 31 فروردینماه سال 1393 02:50
تو که در چشمهایت میچمد آقامحمدخان و میخندی و بوی زیره میگیرد شب کرمان تو که در کابل گیسوت هی رودابه میرقصد و شبها میگذاری سر به زانوی بلوچستان تو که در امتداد پلکهایت مست میرقصند زنان ایلیات دف به دست بومی سودان تو تلفیق حماسه و تغزل در اساطیری تو مثل عصمت بکر هلن در باور یونان شکوه قصرهای بابلی، هخامنش چشمی...
-
باران بیگی
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 02:57
خوب است چشمانت بگویند از جهانت با چشم حرفت را بزن! نه با دهانت آب و هوایت با کمی باران چهطور است؟ بگذار آرامش بگیرد آسمانت انگار از یک مادریم از بس شبیهاند موی پریشان من و روح و روانت • چای خودت را میخوری و میروی زود چای خودم را میخورم در استکانت
-
یاسر قنبرلو
جمعه 29 فروردینماه سال 1393 05:34
شطرنج بازی میکند اما نمیداند در آستینش مهرههای مار هم دارد یک بار بُرده غافل از اینکه پس از چندی این بازی پُر درد سَر تکرار هم دارد باید «کلاغان»، کشور او را نگه دارند وقتی که میبندد دهان «باز»هایش را از تختها و چشمها یک روز میافتد شاهی که نشناسد غم سربازهایش را من میشناسم هموطنهای غریبم را آنها که در هر...
-
مژگان عباسلو
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 16:26
تو ادر کاساً و ناول! به همین آسانیست ایها الساقی! در عشق اگر... اما... نیست عشق آن موج بلند است، بگو با قلبت قصر آرامش تو در شرف ویرانیست گوش اگر گوش تو و بوسه اگر بوسهی من بهترین راه تماس من و تو لبخوانیست با منی دائم و من بیم جدایی دارم چه کنم؟ اصلیت مادریام کاشانیست نیست در شهر نگاری که دل از تو ببرد یوسفی...
-
یاسر قنبرلو
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 01:34
تو مثل سرزمینِ من بزرگی که هر شب داره به تاراج میره یکی از دامنت میره به معراج یکی با دامنت معراج، میره! همون جایی که به تیراژ موهات کتاب ضعفتو، تالیف کردی نشستی مشق چشماتو نوشتی یه دنیا رو بلاتکلیف کردی اسیر بیگناه ترس و تقدیر رفیق اشک و خون و آه و ناله دلیل اختلاف بین ادیان معمّاییترین بحث رساله تو مرز بین...
-
اصغر عظیمیمهر
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1393 15:44
پردهِی اول زائران وقتی که معمولاً به مشهد میروند دستکم یک سر به «بازار رضا» هم میزنند در عبور از حجرهها، شاگردهای خوشزبان - با زبانی چرب آنها را صدا هم میزنند چهرههای حجرهداران قدیمی پر ز نور بس که با شمسالشموس اینجا مجاور بودهاند! خوش به حال تاجران منصف بازار که – در تمام طول عمر خویش، زائر بودهاند بس...
-
باران بیگی
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1393 00:19
حرفی ندارم... بیکسی کلاً هماین جوریست باید بسازی... زندگی خوب و بدش زوریست شهری پر از پیراهنی اما نمیدانم تقدیر یعقوب غزلهایم چرا کوریست؟ میچینی از چشمان من بغض و نمیفهمی دلتنگ بودن میوهی تنهایی و دوریست لشکرکشی با یک نفر؟ من با تو؟ منصف باش محدودهی چشمان تو یک امپراتوریست یک عمر جان کندند نقاشان که...
-
یاسر قنبرلو
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1393 01:59
از تنم تا تنش یک وجب بود وقت چسبیدن لب به لب بود عقل! امّا جداییطلب بود بود! اما دخالت نمیکرد! عشق ِمن، لکهی دامنش بود من حواسم به پیراهنش بود او حواسش به مرز تنش بود بود! امّا رعایت نمیکرد! آن شب از جان مستم چه میخواست دست او روی دستم چه میخواست وسوسه از شکستم چه میخواست تف بر این ارتجاع ِصعودی! دستش افتاد در...
-
مجتبی صادقی
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 04:50
ﺍﯼ ﺧﺪﺍﯼ ﻧﮕﺮﺍﻥ! ﻣﺎ ﭼﻪ ﺧﻼﻓﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺟﺰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺗﻮ ﻗﺎﻓﯿﻪﺑﺎﻓﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ؟ ﺻﻔﺤﻪ ﺻﻔﺤﻪ، ﻫﻤﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺪ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﻑ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺻﺤﺎﻓﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﻑ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻣﯿﻞ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﻘﺪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺗﻮ ﻭ ﺻﻮﻓﯽ ﻭ ﺻﺎﻓﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻣِﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩ – ﭘﯽِ ﺭﻓﻊ ﺧﻤﺎﺭﯼ – ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﺣﺎﻝ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩ – ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩﯼ ﮐﺎﻓﯽ – ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﻑ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺳﺮﻭﺩﯾﻢ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻪ ﺑﺪِ...
-
هادی فردوسی
جمعه 22 فروردینماه سال 1393 23:58
با آنکه شکستهایم، برمیخیزیم عهدیست که بستهایم، برمیخیزیم هر وقت که نام عشق را میخوانند هر جا که نشستهایم، برمیخیزیم
-
امیر سهرابی
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 22:59
دلبریهایت دلم را برد تا دلبر شوی چادرت باعث شده امروز زیباتر شوی در نقاب اخمهایت، خنده پنهان کردهای میشود با این هنر یک روز بازیگر شوی خاک من از جنس بتهای زمان جاهلیست تو غرورم را شکستی تا که پیغمبر شوی از پسر، آدم چه خیری دیده جز خیرهسری قسمتت شد مثل مریم باشی و دختر شوی «قدر زر، زرگر شناسد قدر گوهر، گوهری»...
-
اصغر عظیمیمهر
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 02:55
از صد آدم، یک نفر انسان خوبی میشود آخرش دوران ما دوران خوبی میشود میشود خودکامه کمکم مهربان و دستکم – شهر ما هم صاحب زندان خوبی میشود گر درآمد اشک من از رفتنت دلخور نشو دستکم در شهرتان باران خوبی میشود چارراهِ بیچراغ ِقرمز ِچشمان تو -با کمی چرخش در آن- میدان خوبی میشود طول و عرض کوچهتان را بارها سنجیده است...
-
مجتبی صادقی
شنبه 16 فروردینماه سال 1393 00:54
کماکان تکیه بر تأویل برخی فالها سخت است نتیجهگیری از کفبینی رمالها سخت است کسی میآید از آن دورها -اسفار میگوید- ولی فائق شدن بر لشکر دجالها سخت است تو دیدی سادهایم و آسمان را بارمان کردی تحمل کردن این بار بر حمالها سخت است «در این جا چار زندان است» شاید بیشتر حتی عبور از میلههای نحس با این بالها سخت است...
-
محمد سلمانی
چهارشنبه 13 فروردینماه سال 1393 04:56
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست باور کنید پاسخ آیینه، سنگ نیست سوگند میخورم به مرام پرندگان در عرف ما سزای پریدن، تفنگ نیست با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما وقتی بیا که حوصلهی غنچه، تنگ نیست در کارگاه رنگرزان دیار ما رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست از بردگی مقام بلالی گرفتهاند در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست دارد...
-
اصغر عظیمیمهر
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1393 03:28
شهرت شهرم اگر از بیستونش بوده است جوهر شعر من از رنج و جنونش بوده است شوکت دریا به موج و دولت باد از وزش در مقابل، هیبت کوه از سکونش بوده است برج و بارو گر چه در ظاهر، شکوه قلعههاست اتکای قصر اغلب بر ستونش بوده است هر کسی بر سیم آخر میزند فهمیده است شور تار از پنجههای ذوالفنونش بوده است هیچ چیز از رمز و راز آن...