-
زهرا بشریموحد
شنبه 2 آبانماه سال 1394 19:31
سوختیم از داغ غفلت، سوختیم ای خامها دانهها را چیدهاند اما به سوی دامها هر که پای برگهها را، مست، امضا میکند پای خون را باز خواهد کرد در حمامها این جماعت نیست! جمعی از فراداهای ماست ساز خود را میزند تکبیرةالاحرامها ای مسلمان! دین نداری لااقل آزاده باش کفرها گاهی شرف دارند بر اسلامها راه سختی پیش رو داریم بعد...
-
آرش فرزامصفت
یکشنبه 19 مهرماه سال 1394 00:35
مثل مسیر قصّهی یک رود ممتدی این قصّه واقعیست، تو شخصیت بدی من آدمم، گناه برایم طبیعی است اما تو بیدلیل به نقشت مقیدی ظاهر شدی به نقش پرنده به نقش باد طوری که با وجود قفس نیز پر زدی اصلاً تو نقش نیستی و متن قصهای یک متن گریهدار که چندین مجلدی کف میزدند خیل تماشاچیان هنوز وقتی بدون من به روی صحنه آمدی بستند پرده...
-
اصغر عظیمیمهر
جمعه 17 مهرماه سال 1394 18:43
سرِ بریدهی یک مرد... در اتاق افتاد و «عشق» بود...که یکباره اتفاق افتاد روایتیست در این شعرِ غیرمعمولم شبیه سرفهزدنهایِ شهرِ مسلولم چهقدر شهر به چشمان من درنده شده چهقدر زندگی من کسلکننده شده کنار تو میخواهم کمی خودم باشم ولو به چشم همه «نیمهمحترم» باشم شمال شرقی این شهر، شهرکی خستهست همیشه حومه به بازار شهر...
-
آرش فرزامصفت
سهشنبه 14 مهرماه سال 1394 16:54
دل بماند، از تو حتی ذهن مغشوشم پر است بار عشقت سخت سنگین است و من دوشم پر است عشق زهری تلخ و تکراریست در جانم که من هرچه از این جام زهرآلود مینوشم پر است مرگ چون معشوقی از اول مرا در برگرفت زندگی هر وقت آمد دید آغوشم پر است ماه با دریا سخن میگوید و من روز و شب چون صدف از قیل و قال موجها گوشم پر است قصه پایان یافت،...
-
آرش فرزامصفت
دوشنبه 6 مهرماه سال 1394 22:27
وصل است ریسمان زمان و زمین به تو رگهای تنگ یک دل اندوهگین به تو خورشید روز واقعه لبخند میزند بر روی پرتگاه شب واپسین به تو تو خود تمام طول جهانی-درست نیست تشبیه ناتمامی دیوار چین به تو شب نامساعد است و سحر خیره میشود از پشت تپههای سیاه کمین به تو تقسیم دردهای جهان عادلانه نیست افتاده است شک به من، اما یقین به تو...
-
زهرا باقری شاد
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 02:18
دیگر عزیزم با شما کاری ندارم حال و هوای مردمآزاری ندارم حال و هوای بچگی و تاببازی دنبال بازی، تیلهبازی، آببازی حال و هوای در خیابانها دویدن با کفش کهنه دور میدانها دویدن با کفش کهنه، توپ پاره شوت کردن روز تولد شمعها را فوت کردن پوشیدن پیراهن گلدار آبی شبهای روشن روزهای آفتابی دلضعفه رفتنها برای یک عروسک...
-
مریم جعفری آذرمانی
شنبه 4 مهرماه سال 1394 02:32
دنیا پر از سگ است جهان سربهسر سگیست غیر از وفا تمام صفات بشر سگیست لبخند و نان به سفرهی امشب نمیرسد پایان ماه آمد و خلق پدر سگیست از بوی دود و آهن و گِل مست میشود در سرزمین من عَرق کارگر سگیست جنگ و جنون و زلزله؛ مرگ و گرسنگی اخبار یک، سه، چار، دو ، تهران، خبر سگیست آهنگ سگ ترانهی سگ گوشهای سگ این روزها...
-
حسین جنّتی
جمعه 3 مهرماه سال 1394 01:35
باری! اگر خدای جهاندار در دل است آن کعبهی سیاه به فتوای من گِل است زین پس به اجتهاد من از هر قبیلهای هر کس که عزمِ کعبه کند سخت غافل است زین پیش اگر که خانهی حق بود از قضا دانم همین قَدَر که کنون عینِ باطل است سنگ است کعبه، هیچ در او نیست غیر سنگ این حرف راستْ کج مشنو! گر چه مشکل است از روح خویش در تو دمیدهست...
-
غلامرضا طریقی
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1394 02:13
ای که هوای منی، بی تو نفس ادعاست ذکر کمالات تو تذکرۃ الاولیاست مثنوی معنویست قصهی ما، که در آن آخر هر ماجرا، اول یک ماجراست در صف قند و شکر، زندگیام تلخ شد قند من افتاده است، پس صف بوسه کجاست؟ بوسهی گرمی بده تا لبم اذعان کند بین دو قطب رخات، خط لبت استواست باز هم افتاده در پیچ و خم قامتات شکر خدا که دلم، گمشده...
-
نیما فرقه
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 10:56
پیرم ولی مثل جوانیها سرم داغ است با این که خاموشم ولی خاکسترم داغ است من بر خلاف عدهای از مرگ میترسم از فکر مردن در جهنم بسترم داغ است آیینهها تنها تَرَک را یاد من دادند یک نیم من یخ کرده، نیم دیگرم داغ است پیغمبر عشقم ظهورت را مسجل کن بازار «من ایمان به تو میآورم» داغ است دارم به پایان میرسم کمکم ملالی نیست...
-
عباس کیقبادی
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1394 09:17
قلم اینک به تمنای تو در رقص آمد این چه نی بود که با نای تو در رقص آمد این چه نی بود که بر صفحه به جز لا ننوشت تا که بر کرسی الّای تو در رقص آمد قلم است این به کفم شعلهی آتش شده است یا به دستم ید بیضای تو در رقص آمد مستیام سلسلهی هستیام از پای گسست تا که در سلسله مینای تو در رقص آمد تشنه ام ساقی لبتشنه بیاور جامی...
-
فاطمه قائدی
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1394 10:51
اسم شناسنامهایت جابهجا شده یک گوشه چسپ خورده و جایی جدا شده اصلاً درست نیست که تو دست بردهای اصلاً چهطور سنّ تو این گوشه جا شده؟ حالا بلندقدتر و زیباتر و بزرگ مردی جسور جای تو از عکس، پا شده تو توی این لباس نظامی عقاب نه یک غنچه بین این همه گلهای وا شده دل جزء کوچکیست برای رها شدن وقتی که ذرهذره تنت مبتلا شده...
-
علی صفری
شنبه 21 شهریورماه سال 1394 16:15
فکر کن قهوه بنوشی ته فالت باشد بعد از این دیدن او فرض محالت باشد از خدا ساده بپرسی که تو اصلاً هستی؟ گریهات باعث تکرار سوالت باشد چمدان پر بکنی خاطرهها را ببری عکسهایش همهی عمر، وبالت باشد روز و شب قصه ببافی که تو را میخواهد باز پیچیدهترین شکل خیالت بشد توی تنهایی خود فکر مسکّن باشی قرص اعصاب فقط چارهی حالت...
-
زهرا بشری موحد
شنبه 21 شهریورماه سال 1394 01:51
بارها وعده دادند دینها شک ندارند در آن یقینها با گل و سیب و قرآن میآیی میگذاریم در هفتسینها مردگان کاش باشند آن روز یا بیایند دنیا جنینها میکِشی دست بر روی عالم میشود پاک، چین از جبینها گفتهاند آسمان مَرکب توست شاید از ابر باشند زینها گنجها ختم رنج زماناند میشود باز، مشت زمینها تیغ بر نیششان، نوششان...
-
راحله معماریان
شنبه 21 شهریورماه سال 1394 00:54
دلم حکایت اسفنج زیر باران است از آسمان تو جذب بلا چه آسان است کمانکمان نظرت را کشیده ابرویم سزای سینهسپر کرده تیرباران است به خودنمایی اگر دم زدم زبانم لال تمام آنچه که گفتم شکنج یک آن است ربوده دین و دلم را و عقل و ایمان را چهگونه صبر کنم، صبر نصف ایمان است چه بازی است که چون چشم بندم ای پیدا دلم ز گم شدن خویشتن...
-
عالیه مهرابی
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1394 23:19
ماه در حلقهی گیسوش به دام افتاده چشم این دهکده بر ماه تمام افتاده هر ستاره که شبی خواست به پایش برسد عاقبت سوخته و از سر بام افتاده چشمهایش چِهقَدَر حال قشنگی دارند مثل دو حبّهی انگورِ به جام افتاده خم ابروش اگر قوس کمان نیست ولی - ذوالفقاریست که از دست نیام افتاده دستها خوشهی انگور که از شانهی تاک رگ یک حادثه...
-
نغمه مستشارنظامی
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1394 23:34
کبوتر تو... نه بی بال و بی پرم... افسوس غزال خسته؟ از آن نیز کمترم... افسوس نگاه کردی و گفتی دلت غریب کجاست؟ غریب توست ولی جای دیگرم، افسوس میان این همه فانوس راه گم کردم از آفتاب تو فیضی نمیبرم افسوس دخیل پنجره فولاد توست دستانم نشد زیارتت اما میسرم... افسوس نشستهام بنویسم برای تو شعری ردیف کرده غزل در برابرم افسوس...
-
امید مهدینژاد
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1394 21:05
در این ظلامِ سیهکاری، سلام بر تو که بیداری نهان در این شبِ بیروزن نهالِ پنجره میکاری ستارهبازیِ تقدیر است، شب است و ماه به زنجیر است بخوان، دوباره بخوان، دیر است، تو از سپیده خبر داری مگیر بر من اگر گردن به پالهنگِ زمین دادم نبود رخصت هیهاتم ز بار ذلّت اجباری در این همیشهی بیباران کویر تشنه فراوان است تو - ای...
-
زهرا بشری موحد
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1394 23:52
ماه بالای سرت بود، سرت بالا بود کوچهها ساکت و در سینهی تو غوغا بود «پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست» سهمت از بزم فقط نان و کمی خرما بود رفتی از میکده تا مسجد و تکبیر زدی «معجز عیسویت در لب شکّر خا بود» «حالتی رفت که محراب به فریاد آمد» سنگ از پشت نماز شب تو پیدا بود «چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی» و چه...
-
مهدی موسوی
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1394 02:17
شبیه قطرهی اشکی به راه افتادم ستاره بودم و از چشم ماه افتادم صدفصدف، پی دُرّی گرانبها گشتم چهقدر در پی یوسف به چاه افتادم از آن دوراهی دریا-چمن گذر کردم ولی به دام دو چشم سیاه افتادم حکایتیست جنون، بین عاقلان، دیدی که چون جرقه به انبار کاه افتادم؟! اراده کردهام این گونه عاشقت باشم به دست و پای غمت دلبخواه افتادم
-
فاضل نظری
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1394 03:34
چه غم وقتی جهان از عشق نام تازه میگیرد از این بیآبرویی، نام ما آوازه میگیرد من از خوشباوری در پیلهی خود فکر میکردم خدا دارد فقط صبر مرا اندازه میگیرد به روی ما به شرط بندگی در میگشاید عشق عجب داروغهای! باج سر دروازه میگیرد چرا ای مرگ میخندی؟ نه میخوانی، نه میبندی کتابی را که از خون جگر، شیرازه میگیرد...
-
وجیهه جامهبزرگی
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1394 13:30
زندگی کاش که بر وفق مرادت باشد آنکه از یاد تو را برد، به یادت باشد بعد از این از ته دل،کاش بخندی، نه فقط خنده بر کنج لبت، از سر عادت باشد غم نبینی گل من! اشک نبیند چشمت از تو در یاد همه، چهرهی شادت باشد آنقدر بخت به روی تو بخندد که فقط حس هر کس که تو را دید، حسادت باشد این همه غم که تو بر دوش کشیدی، ای کاش جاش بر...
-
پویا جمشیدی
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1394 15:31
غرق یک خاطره باشی و به آخر بِرِسی به غمانگیزترین صفحهی دفتر برسی به سرت هی بزند تا بروی رو به عقب که به یک حادثه یا یک غم بهتر برسی از غزل کام بگیری و بسوزی هر شب سر این رابطه این بار به باور برسی عشق یعنی که بخواهی و بمیری، ای وای آنقَدَر دیر، دمِ رفتن او سر برسی با خدا عهد ببندی و بگوید باشد دست آخر که به یک...
-
سودابه مهیجی
شنبه 7 شهریورماه سال 1394 07:30
لبهای عمر از خندههای تا ابد دور است وقتی در این ویرانسرا غم، امپراتور است تا ابر، پلکی زد به هم کمرنگ شد خورشید دانسته بودم چشمهای آسمان شور است! پیداست از خمیازههای بزم تاکستان پاییز، پایان شراب و مرگ انگور است آن قدر گم شد آفتاب، آن قدر خم شد باغ آن قدرها شلاق توفان، سخت و پُرزور است که پیرهن از شانهی سبز...
-
پانتهآ صفایی
جمعه 6 شهریورماه سال 1394 07:31
لبتشنه خوابیدند پای حوض گلدانها شاید تو برگشتی و برگشتند بارانها شاید تو برگشتی و شهریور خنکتر شد دنیا کمی آرام شد، خوابید توفانها شاید تو برگشتی و مثل صبح روز عید پُر کرد ذهن خانه را تبریک مهمانها آن وقت دور سفره میگویند و میخندند بشقابها، چنگال و قاشقها، نمکدانها آن وقت عطر چای لاهیجان و لیمو ترش... آن...
-
صابر موسوی
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1394 07:25
ماه امشب کاملست و آسمان گیسوی او سیزده شب ماهها در آرزوی روی او ماه معصومم اگر چه رو گرفت از چشمهها از ورای ابرها هم میرسد سوسوی او پشت پلکم خم شد از این غم که عمری چشم من بر تمام خلق رو انداخت الا روی او چشم طماعی ندارم گر چه ماهم کامل است قانعم حتی به یک دیدار از ابروی او گاه خورشید آرزو دارد که شب روشن شود تا...
-
سودابه مهیجی
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1394 17:29
کوه، یخبندان دژخیمِ کلاهش را برف این سنگینی سرد و سیاهش را از بساط خاک بر میچید اگر خورشید ناگهان میکرد افشا روی ماهش را سردِ ساکت، سردِ در زنجیرِ بیفریاد زندگی باور ندارد اشتباهش را در زمستان ریشه بستن جرم این باغ است پس کمر خم کرده تاوان گناهش را • آه شامِ تا ابد! خورشید روشن کو؟ در کجای این زمین گم کرده راهش را؟
-
اسماعیل محمدپور
سهشنبه 27 مردادماه سال 1394 02:28
تقسیم بر دو بخش هم اندازه، اندوه ماه و سال برای من هر آنچه ممکن است نصیب تو، هر آنچه که محال برای من من سکّه میشوم به هوا پرتاب تو شیر می رسی به زمین، من هیچ یکدوم احتمال برای تو، یکهیچم احتمال برای من یکهیچم، احتمال کمی هم نیست، دست مرا ببین که خط آوردم ای فالگیر پیر! چه میبینی، در این خطوط لال برای من؟ یک...
-
مجتبی گلستانی
شنبه 17 مردادماه سال 1394 11:39
قصه را تا کجا گفته بودم؟ اصلاً این قصه را گفته بودم با هر آیینهای روبهرویم از صفای شما گفته بودم کاشکی در همآن کنج خلوت با شما ماجرا گفته بودم بیبهانهتر از بغض خواندم گریه را بیصدا گفته بودم روز و شب با هماین دست خالی ربنا آتنا گفته بودم باورم کن که در هر قنوتم بنده نام تو را گفته بودم با تو ... میخواستم با تو...
-
صابر موسوی
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1394 14:34
باغها در خویش میخواهند مدفونم کنند تا درختان هم... چو یاران پنجه در خونم کنند کاش در باغ زمین هم میوهی ممنوعه بود بلکه آدمها از این ویرانه بیرونم کنند عشق نایاب است اینجا گر چه لیلیهای شهر با فریب رنگ میخواهند مجنونم کنند بگذر از خیر حسابم با کرامالکاتبین امر کن فکری به حال زار اکنونم کنند گوشهی ویرانهام...