ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
فکر کن قهوه بنوشی ته فالت باشد
بعد از این دیدن او فرض محالت باشد
از خدا ساده بپرسی که تو اصلاً هستی؟
گریهات باعث تکرار سوالت باشد
چمدان پر بکنی خاطرهها را ببری
عکسهایش همهی عمر، وبالت باشد
روز و شب قصه ببافی که تو را میخواهد
باز پیچیدهترین شکل خیالت بشد
توی تنهایی خود فکر مسکّن باشی
قرص اعصاب فقط چارهی حالت باشد
پاکت خالی سیگار و شب و بیخوابی...
فکر کن قهوه بنوشی ته فالت باشد!
•
«ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری»
قسمت ما نشد این عشق... حلالت باشد
عالــی