جاری شدی شبیه عسل بر زبان من
پیچیده است بوی خوشت در جهان من
محبوب من! به ذکر تو مشغول ماندهاند
چشم و دل و سر و لب و دست و دهان من
زیباییات ادامهی زیبایی خداست
افتاده روی ماه تو در آسمان من
لبهای تو دو حبهی انگور آبدار
کی میشود شراب شوی بر لبان من؟
شاید لبت ادامهی نهری بهشتی است
سر رفته سرخی لبت از استکان من
تفسیر باغ سیب جهان گونههای توست
کی گونه را حواله دهی بر دهان من؟
باید تو را نشاند و نشست و نگاه کرد
بنشین دمی مقابل من، مهربان من!
وا کن به ناز خمرهی شیر و شراب را
چیزی بگو که مست شود روح و جان من
دستان من به دست تو وابسته ماندهاند
تن میدهد به بازی تو بازوان من
بر شاخهای نشستی و سیبم نمیشوی
دلتنگ دستهای غریبم نمیشوی
در خوابهای من کسی از راه میرسد
تعبیر خوابهای عجیبم نمیشوی؟
بیمارم آن چنان که حریفت نمیشوم
بیتابی آن چنان که طبیبم نمیشوی
من کوهم و تو کوهنوردی که بیگمان
قربانی فراز و نشیبم نمیشوی
دستی شدم که گاه رفیقت نمیشوم
سیبی شدی که گاه نصیبم نمیشوی
بیرون کشیدی از در و بر بام میبری
آرام جلوه کردی و آرام میبری
این از هنرنمایی چشم سیاه توست
بیدام صید کردی و با دام میبری
تا قبله را عوض نکنی چشم را ببند
با این حرام رونق اسلام میبری
چشمانت آرزوی ریاضتکشان شده
غوغاست هر کجا که تو بادام میبری
گاهـی ابوسعید ابوالخیر میشوی
گاهی مرا حوالی بسطام میبری
پر میزنی، به منطق عطار میکشی
مِی میشوی، به خلسۀ خیام میبری
تا بوده راه و رسم تو این گونه بوده است
آرام دل گرفتی و آرام میبری
روزی نشد که عمر به کام دلم شود
ناکام آفریده و ناکام میبری ... !